اديان ابراهيمي:
در اين بحث به شناخت اِبراهیم (عبری : אַבְרָהָם) نیای اصلی تمام دینهای ابراهیمی یهودیت، مسیحیت و اسلام (که همه تک خدایی هستند) ميپردازيم:
این سه دین ابراهيم را به طریق زیر نیا میشمرند: یهودیت و مسیحیت از طریق اسحاق (پسر دوم ابراهیم از سارا) و اسلام از طریق اسماعیل (پسر اول ابراهیم از هاجر). از روی این باور به این سه دین، دینهای
ابراهیمی هم گفته میشود
این سه دین ابراهيم را به طریق زیر نیا میشمرند: یهودیت و مسیحیت از طریق اسحاق (پسر دوم ابراهیم از سارا) و اسلام از طریق اسماعیل (پسر اول ابراهیم از هاجر). از روی این باور به این سه دین، دینهای
ابراهیمی هم گفته میشود
دیدگاه مسیحی و یهودی:
بخش مهمی از کتاب پیدایش در عهد عتیق به ابراهیم اختصاص دارد. این بخشها در پیدایش ۱۱:۲۶ تا ۲۵:۱۰ به شرح زیر وجود دارد. نام ابراهیم در کتاب مقدس ابرام(عبری : אַבְרָם) ذکر شده است. در 99 سالگی ابراهیم نام او در کتاب مقدس از ابرام به ابراهام(عبری : אַבְרָהָם) تغییر میابد. از این رو در بخش اول داستان از ابرام و در بخش دوم از ابراهام نام برده میشود. نام همسر او نیز در بخش اول سارای و در بخش دوم سارا یا ساره است.
ریشه ابرام يا ابراهيم يا ابراهام:
بخش مهمی از کتاب پیدایش در عهد عتیق به ابراهیم اختصاص دارد. این بخشها در پیدایش ۱۱:۲۶ تا ۲۵:۱۰ به شرح زیر وجود دارد. نام ابراهیم در کتاب مقدس ابرام(عبری : אַבְרָם) ذکر شده است. در 99 سالگی ابراهیم نام او در کتاب مقدس از ابرام به ابراهام(عبری : אַבְרָהָם) تغییر میابد. از این رو در بخش اول داستان از ابرام و در بخش دوم از ابراهام نام برده میشود. نام همسر او نیز در بخش اول سارای و در بخش دوم سارا یا ساره است.
ریشه ابرام يا ابراهيم يا ابراهام:
تارح دهمین نسل نوح اَبرام را به دنیا آورد. ابرام دارای دو برادر به نامهای ناحور و هاران بود. هاران پدر لوط شد. هاران در شهر محل تولد خود اور کلدان از دنیا رفت. ابرام با سارایازدواج کرد ولیکن سارای نازا بود. تارح با ابرام، سارای و لوط به سرزمین کنعان رفتند و در محلی به نام حران ساکن شدند و تارح (پدر ابراهیم) در ۲۰۵ سالگی از دنیا رفت (پیدایش ۱۱:۲۷ تا ۳۲).
خدا به ابرام ظاهر شد و به او گفت که از شهر خود خارج شود. بعد از اینکه او در حران که پدر او تارح در آنجا مرده بود ساکن شد خدا به او گفت که کشور خود و خانه پدر خود را ترک کرده و به سمت زمینی رود که خدا او را به قومی بزرگ تبدیل کند، او را بیامرزد، او را بزرگ کند، کسانی که او را بیامرزند بیامرزد و کسانی که او را لعن کنند نفرین کند (پیدایش ۱۲:۱ تا ۱۲:۳). بعد از دستور خدا، در سن ۷۵ سالگی ابرام به همراه همسر خود سارای، برادرزاده خود لوط و اموال و افرادی که به دست آورده بود به سمت سرزمین کنعان در شکیم (نابلوس امروزی) حرکت کرد.
ابراهیم و سارای:
خدا به ابرام ظاهر شد و به او گفت که از شهر خود خارج شود. بعد از اینکه او در حران که پدر او تارح در آنجا مرده بود ساکن شد خدا به او گفت که کشور خود و خانه پدر خود را ترک کرده و به سمت زمینی رود که خدا او را به قومی بزرگ تبدیل کند، او را بیامرزد، او را بزرگ کند، کسانی که او را بیامرزند بیامرزد و کسانی که او را لعن کنند نفرین کند (پیدایش ۱۲:۱ تا ۱۲:۳). بعد از دستور خدا، در سن ۷۵ سالگی ابرام به همراه همسر خود سارای، برادرزاده خود لوط و اموال و افرادی که به دست آورده بود به سمت سرزمین کنعان در شکیم (نابلوس امروزی) حرکت کرد.
ابراهیم و سارای:
در سرزمین کنعان قحطی شدیدی آمد. ابراهیم به همراه همسر خود و لوط و بقیه افرادش به سمت سرزمین مصر رفتند. در راه ابراهیم به سارای گفت که وانمود کند خواهر و نه همسر اوست تا مصریان او را برای رسیدن به همسرش نکشند (پیدایش ۱۲:۱۰ تا ۱۳). وقتی به مصر رسیدند شاهزادگان فرعون، زیبایی سارای را به فرعون خبر دادند و او را به قصر فرعون بردند. به ابرام نیز چیزهایی مانند «گاو، الاغ، خدمتکار مرد و زن، الاغ ماده و شتر» داده شد. ولیکن خدا به فرعون و افراد او بلاهای سختی فرستاد. (پیدایش ۱۲:۱۴ تا ۱۷). بعد از اینکه فرعون فهمید که سارای همسر ابرام و نه خواهر او است دیگر نخواست که سارای در قصر او باشد. او دستور داد که ابرام و افرادش مصر را ترک کنند و تمام چیزهای خود را نیز با خود ببرند (پیدایش ۱۲:۱۸ تا ۲۰).
توضيح انكه، اين حضرت ابراهيم بخاطر گرفتن احشام" گاو و الاغ و شتر" و خدمتكار و پول همسرش را در اختيار فرعون ميگذارد كه نامش "قوادي" است و درود بر فرعون كه زمانيكه پي ميبرد كه ابراهيم زنش را براي بدست اوردن پول و ثروت در اختيار فرعون قرارداده، همسرش را پس ميفرستد و او را با اموالش از شهر بيرون ميكند .
توضيح انكه، اين حضرت ابراهيم بخاطر گرفتن احشام" گاو و الاغ و شتر" و خدمتكار و پول همسرش را در اختيار فرعون ميگذارد كه نامش "قوادي" است و درود بر فرعون كه زمانيكه پي ميبرد كه ابراهيم زنش را براي بدست اوردن پول و ثروت در اختيار فرعون قرارداده، همسرش را پس ميفرستد و او را با اموالش از شهر بيرون ميكند .
جدا شدن ابراهیم و لوط:
بعد از اینکه ابرام و لوط به بیتئیل و عای بازگشتند تعداد گله آنها زیاد شده بود. این برای آنها مشکلاتی ایجاد کرد و ابرام پیشنهاد کرد که لوط در مکانی جدا مستقر شود تا بین برادران اختلافی پیش نیاید. لوط تصمیم گرفت به شرق و اردن رود که زمین آب مناسبی داشت و او به سرزمین سُدوم وارد شد. ابرام به جنوب به سمت حبرون (الخلیل امروزی) رفت و در دره ممریساکن شد و در آنجا مکانی برای عبادت خدا ساخت (پیدایش ۱۳:۱ تا ۱۸).
عهد با خدا:
پیام خدا در خوابی به ابرام ظاهر شد و در آن به او وعده داده شد که نسل او مانند ستارگان بیشمار میشود. ابرام جشنی گرفت و خدا درباره زندانی شدن فرزندان او در مصر وعده داد. خدا به ابرام «سرزمینهای قینیان و قَنِّزیان و قَدْمونیان و حِتّیان و فَرِزیان و رَفائِیان و اَمُوریان و کنعانیان و جرجاشیان و یبوسیان» را وعده داد. (پیدایش ۱۵:۱۹ و ۱۵:۲۰)
ابراهیم و هاجر:
ابراهیم و سارای در فکر بودند که چگونه قرار است او پدر بسیاری ملتها شود در صورتی که بعد از ۱۰ سال زندگی در کنعان هنوز هیچ فرزندی ندارد. سارای خدمتکار خود هاجرمصری را به ابرام داد تا با او بخوابد و از او بچهدار شود. این اتفاق بعدها در روابط سارای و هاجر تأثیر زیادی گذاشت (پیدایش ۱۶:۱ تا ۶).
هاجر با سارای دچار اختلاف شد و به سمت شور فرار کرد. در راه فرشته خدا بر او ظاهر شد و به او گفت که به سمت سارای بازگردد زیرا او فرزندی خواهد آورد «که مانند الاغی وحشی خواهد بود، دست او در جنگ با همه و دست همه در جنگ با او خواهد بود و او بر تمامی همقبیلههای خود برتری خواهد داشت». فرشته به او گفت که پسر خود را اشماعیل (ترکیب اشمع و یل به معنی خدا او را شنید یا خدا او را نام نهاد) نام دهد. هاجر بعد از این اتفاق خدا را «اَنْتَایلرُئی» خطاب کرد که به معنی این است که چشمان او باز شد بعد از اینکه خدا او را دید. بعد از این روز چاه آبی که این اتفاق در آنجا افتاد بِئَرلَحَیرُئی نام گرفت. او سپس دستور خدا را اجرا کرد و به ابرام بازگشت تا از او فرزندی به دنیا آورد. ابرام در این زمان ۸۶ سال داشت که اسماعیل به دنیا آمد. (پیدایش ۱۶:۷ تا ۱۶).
ابراهیم و ساره:
بعد از اینکه ابرام و لوط به بیتئیل و عای بازگشتند تعداد گله آنها زیاد شده بود. این برای آنها مشکلاتی ایجاد کرد و ابرام پیشنهاد کرد که لوط در مکانی جدا مستقر شود تا بین برادران اختلافی پیش نیاید. لوط تصمیم گرفت به شرق و اردن رود که زمین آب مناسبی داشت و او به سرزمین سُدوم وارد شد. ابرام به جنوب به سمت حبرون (الخلیل امروزی) رفت و در دره ممریساکن شد و در آنجا مکانی برای عبادت خدا ساخت (پیدایش ۱۳:۱ تا ۱۸).
عهد با خدا:
پیام خدا در خوابی به ابرام ظاهر شد و در آن به او وعده داده شد که نسل او مانند ستارگان بیشمار میشود. ابرام جشنی گرفت و خدا درباره زندانی شدن فرزندان او در مصر وعده داد. خدا به ابرام «سرزمینهای قینیان و قَنِّزیان و قَدْمونیان و حِتّیان و فَرِزیان و رَفائِیان و اَمُوریان و کنعانیان و جرجاشیان و یبوسیان» را وعده داد. (پیدایش ۱۵:۱۹ و ۱۵:۲۰)
ابراهیم و هاجر:
ابراهیم و سارای در فکر بودند که چگونه قرار است او پدر بسیاری ملتها شود در صورتی که بعد از ۱۰ سال زندگی در کنعان هنوز هیچ فرزندی ندارد. سارای خدمتکار خود هاجرمصری را به ابرام داد تا با او بخوابد و از او بچهدار شود. این اتفاق بعدها در روابط سارای و هاجر تأثیر زیادی گذاشت (پیدایش ۱۶:۱ تا ۶).
هاجر با سارای دچار اختلاف شد و به سمت شور فرار کرد. در راه فرشته خدا بر او ظاهر شد و به او گفت که به سمت سارای بازگردد زیرا او فرزندی خواهد آورد «که مانند الاغی وحشی خواهد بود، دست او در جنگ با همه و دست همه در جنگ با او خواهد بود و او بر تمامی همقبیلههای خود برتری خواهد داشت». فرشته به او گفت که پسر خود را اشماعیل (ترکیب اشمع و یل به معنی خدا او را شنید یا خدا او را نام نهاد) نام دهد. هاجر بعد از این اتفاق خدا را «اَنْتَایلرُئی» خطاب کرد که به معنی این است که چشمان او باز شد بعد از اینکه خدا او را دید. بعد از این روز چاه آبی که این اتفاق در آنجا افتاد بِئَرلَحَیرُئی نام گرفت. او سپس دستور خدا را اجرا کرد و به ابرام بازگشت تا از او فرزندی به دنیا آورد. ابرام در این زمان ۸۶ سال داشت که اسماعیل به دنیا آمد. (پیدایش ۱۶:۷ تا ۱۶).
ابراهیم و ساره:
در سِفر پیدایش باب ۱۷ عهد خدا با ابرام که ۱۳ سال قبل آغاز شده بود تکمیل میشود. در این زمان ابرام ۹۹ سال دارد و خدا نام او را از «ابرام»(عبری : אַבְרָם) به «ابراهام»(عبری : אַבְרָהָם) به معنی پدر بسیاری از مردم تغییر میدهد «و نام تو بعد از این ابرام خوانده نشود بلکه نام تو ابراهام خواهد بود، زیرا که تو را پدر امتهای بسیار گردانیدم.» پیدایش ۱۷:۵). در این زمان خدا به ابراهام دستور داد که دستور خدا را انجام دهد زیرا خدا به زودی فرزندی از همسر او سارای به وی خواهد داد. خدا به او گفت که تمامی مردان همراه او باید ختنه شوند و اگر ختنه نشوند عهد خدا با آنها نخواهد بود. خدا نام سارای را به ساره تغییر میدهد و او را میآمرزد. بعد از این دستور ابراهیم بلافاصله تمام مردان همراه خود را از جمله پسر خود ، اسماعیل را ختنه میکند (پیدایش ۱۷:۱ تا ۲۷).
سه فرشته ملاقات کننده ابراهیم:
سه فرشته ملاقات کننده ابراهیم:
بعد از این اتفاق در میانه یک روز ابراهیم در چادر خود در ممری نشسته بود. او به دور نگاه کرد که سه مرد را در هالهای الهی دید. او به سمت آنها رفته و تعظیم کرد و به آنها خوشآمد گفت. ابراهیم به درون چادر خود رفت و به ساره دستور داد تا کیک درست کند و به خدمتکار خود گفت که گوسالهای را آماده کند. او سفرهای برای آنها زیر درخت پهن کرد و سه مرد به خوردن مشغول شدند (پیدایش ۱۸:۱ تا ۸).
یکی از این مردها به ابراهیم گفت که در زمان بازگشت او به نزد ابراهیم در سال آینده او پسری از ساره خواهد داشت. ساره این را شنید و خندید زیرا فکر بچهدار شدن در سن او برایش خندهدار بود. مردها از ابراهیم دلیل خنده ساره را پرسیدند و در جواب به او گفتند که برای خدا هیچ کاری مشکل نیست. ساره که ترسیده بود خندیدن را انکار کرد.
اسلام و ابراهيم:
یکی از این مردها به ابراهیم گفت که در زمان بازگشت او به نزد ابراهیم در سال آینده او پسری از ساره خواهد داشت. ساره این را شنید و خندید زیرا فکر بچهدار شدن در سن او برایش خندهدار بود. مردها از ابراهیم دلیل خنده ساره را پرسیدند و در جواب به او گفتند که برای خدا هیچ کاری مشکل نیست. ساره که ترسیده بود خندیدن را انکار کرد.
اسلام و ابراهيم:
ایات ٧٥ تا ٧٩ سوره انعام داستانی درباره ی ابراهیم بیان میکنند که در خود تورات و انجیل به اینگونه وجود ندارد و معلوم نیست محمد این حکایت خردستیز و دور از باور رو چگونه ساخته است:
ایه ٧٥ تا ٧٩ سوره انعام :
٧٥- وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ٧٦- فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الآفِلینَ٧٧- فَلَمّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبِّی لاَ َکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ٦٨- فَلَمّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ٧٩- إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ حَنیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ
٧٥- وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ٧٦- فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الآفِلینَ٧٧- فَلَمّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبِّی لاَ َکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ٦٨- فَلَمّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ٧٩- إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ حَنیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ
داستان ابلهانه ی ابراهیم و مواجه اش با ستاره و ماه و خورشید و چگونگی خداشناسی ابراهیم!
«پس چون شب تاریک نمودار شد ستاره ی درخشانی دید گفت این پروردگار من است. پس چون ان ستاره غروب! کرد و نابود شد! گفت من چیزی که نابود! شود به خدایی نخواهم گرفت. پس تاریکتر شد و ماه درامد که نورانی تر بود! و بزرگتر، ابراهیم گفت این خدای خالق من است. وقتی ماه هم پشت کوه پنهان شد! به دوستانش گفت انهم خدای من نیست و اگر خدا مرا راهنمایی نکند همانا از گناهکاران خواهم بود. پس چون صبح شد ستاره ها محو شدند و خورشید در امد باز برای ارشاد قوم خود گفت اینست خدای من که از ستاره و ماه بزرگتر و روشنتر است. چون غروب خورشید نیز پشت کوه رفت! و تاریکی امد گفت اینها پروردگار من نیستند و خدای من چیز دیگری است.....»
خوب دوستان کیف کردید از چگونگی خداشناسی ابراهیم!؟ گذشته از اینکه اصولا انسانی بنام ابراهیم در روی زمین وجود نداشته و زائیده ذهن یهودیان بوده است، يا نه ميگذريم كه هم در زمان و هم در مكان و هم در نوع داستان تفاوت بسيار است!!
باهم این داستان رو مورد بررسی قرار بدهیم:
باهم این داستان رو مورد بررسی قرار بدهیم:
١- ایا ابراهیم تا ان هنگام که ستاره را در اسمان دید و لابد میزان سن و سالش انچنان بوده است که خدا سازی میکرده است! در کجا بود، کجا زندگی میکرد و چگونه برای نخستین بار ستاره را دید؟
٢- ایا ابراهمی از ابتدای تولدش درون غار زندگی میکرد و همان لحظه غروب افتاب بیرون امد؟
٣- ایا تا ان زمان ابراهیم از وجود شب و روز بی خبر بود و نمیدانست روز خورشید زمین را روشن میکند و شب ستاره ها ظاهر میشوند و در بعضی شبها نیز ماه ظاهر میگردد؟
٤- نکات جالب توجه اینکه ابراهیم میگوید ستاره نابود شد! ماه پشت کوه غروب کرد؟
ای مسلمان عزیز! مگر غیر اینست که هر روز با دمیدن خورشید تمام جانوران روی زمین برای تهیه غذا و ادامه حیات از لانه بیرون می ایند و خورشید و نورش را می بینند و سپس شب را و ستاره و ماه را نیز دیده و حس میکنند؟ پس این جناب ابراهیم چگونه موجودی بوده است که تا از ابتدای تولد تا ان زمان نه ستاره را دید و نه ماه و خورشید را.. ولی با وجود اینهمه نا اگاهی ادعای خداشناسی و نبوت هم داشته و میخواسته بت شکنی کند؟؟
باشد كه بيانديشيم!!!!
باشد كه بيانديشيم!!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر