نگاهی دیگر به فرایند اسلامیشدن ایران
پیش از آن که واردِ مبحثِ دیوانسالاری پساساسانی و نقش آن در شکلگیری اسلام بشویم، لازم است که چکیدهای از موضوعات گذشته را در این جا بیاوریم:
۱- به دلیل قتل موریکیوس امپراتور بیزانس که دوست و پدر زن خسرو پرویز بود، شاهنشاه ایران در سال ۶۰۳ میلادی علیه بیزانس اعلام جنگ میکند. این جنگ تا سال ۶۲۸ میلادی ادامه یافت. خسرو پرویز دوبار از هراکلیوس امپراتور بیزانس شکست میخورد. یک بار در سال ۶۲۲ میلادی در ارمنستان و بار دیگر در سال ۶۲۸ میلادی در نینوا. ایران پس از سال ۶۲۸ میلادی به یک قلمروی پاره پاره تقسیم شد و حاکمان محلی هر گوشه از ایران را در اختیار خود گرفتند.
۲- خسرو پرویز پیش از حمله به بیزانس، متوجه شده بود که نعمان سوم، امیرِ امارت حیره با امپراتوری بیزانس همکاری میکند و از آن پول و اسلحه دریافت کرده است. همین باعث شد که در سال ۶۰۲ میلادی، خسرو پرویز فرمان قتل نعمان سوم را صادر کند و او را به قتل برساند. امارت حیره – مرکز لخمیان- در واقع نزدیک چهار سده به عنوانِ سنگر دفاعی ایران در برابرِ امپراتوری بیزانس و بدویان عربستان کارکرد داشت.
۳- عربهای غسانی که پیروِ مسیحیتِ مونوفیزیت یا یعقوبی بودند در شمالِ و شمالِ غربی عربستان اسکان داشتند و آنها نیز به عنوان سنگرِ دفاعی در برابر امپراتور ساسانی و عربهای متحد ایرانی یعنی لخمیان کارکرد داشتند.
۴- در طیِ جنگِ ایران و بیزانس، عربهای غسانی به طور کامل از متحد سابق خود یعنی بیزانس بُریدند و به ایرانِ ساسانی گرایش پیدا کردند. به سخنی دیگر، این جنگ باعث شد که متحدان عرب دو امپراتوری سد و هشتاد درجه تغییر سیاست بدهند.
۵- با تاجگذاری یزدگرد سوم (۶۳۲ م.) که نوجوانی بیش نبود، قدرت عملاً به دستِ درباریان ساسانی افتاد. این، آغاز جنگِ قدرت در رأس حاکمیت ساسانی بود که از سه جبهه تشکیل میشد: زرتشتیان، مسیحیان نستوری و مسیحیان مونوفیزیت. صاحبان قدرت سنتی در ایران و در رأس آن دیوانسالاری به مسیحیان مونوفیزیت به عنوانِ متحد بالقوه خود مینگریستند.
۶- با تاجگذاری یزدگرد سوم خیالِ هراکلیوس از جانب ایران آسوده شد و به همین دلیل او بخشِ بزرگی از نیروهایش را به سوی قسطنطنیه به حرکت در آورد. از همین زمان است که نیروهای غسانی استانهای بیزانس مانند دمشق و فلسطین مورد حمله قرار میدادند. آنها از طریق سوریه وارد میانرودان شدند و ترکیبِ جمعیتی – دینی آن جا را یک بار دیگر تغییر دادند.
۷- اگر تحتِ عنوان «فروپاشی»، این نکته درک شود که یک حکومت مرکزی کارکرد خود را از دست میدهد و قلمروی تحت حاکمیت آن به حکومتهای محلی تقسیم میشود، آن گاه باید گفت که فروپاشیِ شاهنشاهی ساسانی نخست در سال ۶۲۲ میلادی و سپس به طور قطعی در سال ۶۲۸ میلادی رخ داد. یزدگرد سوم هیچ گاه نتوانست قلمروی ساسانی را وحدت ببخشد. این را میتوان از روی سکههای زده شده به نام او اثبات کرد.
۸- حکومتهای محلی در قلمروی ساسانی منتظر یک فرصت اساسی بودند تا بتوانند امیال و اهداف خود را دنبال نمایند. این فرصت با مرگ هراکلیوس در سال ۶۴۱ میلادی به آنها داده شد.
وضعیتِ ایران در زمان یزدگرد سوم
همانگونه که پیشتر گفته شد، یزدگرد سوم نوه خسرو پرویز و همسر مسیحیاش مریم بود. نام پدر یزدگرد «شهریار» بود. به عبارتی پدرِ یزدگرد نیمه مسیحی- نیمه زرتشتی بود. مادر یزدگرد که از او تقربیاً اطلاعاتی در دست نیست، بنا بر گزارشات پراکنده گویا مسیحی بوده است. از نظر بیزانس- یا هراکلیوس- یزدگرد سوم یک مسیحی بود. او در سال ۶۳۲ میلادی (که گفته میشود سالِ مرگ محمد نیز است) تاجگذاری میکند. از همین مقطع زمانی نیز حملات غسانیان مونوفیزیت به استانهای بیزانس و مرکز نستوریان که در امارت حیره بود آغاز میشود. این حملات، همان «تهاجماتی» هستند که پس از ۲۰۰ سال به نام «حملات نیروهای مسلمان» در روایات اسلامی به ثبت میرسند.
«یزدگرد سوم در دومین سال سلطنت خویش در مرزهای غربی و مجاور تختگاه خویش با تهدید اعراب- تاخت و تاز سرکردههای قبایل- درگیری پیدا کرد که این بار محرک آنها نشر آیین تازهای به نام اسلام در بین اقوام مجاور بود. تا آن زمان بیست و پنج سالی از پیدایش اسلام در سرزمین اعراب میگذشت و تیسفون هنوز تقریباً چیزی در این باب نشنیده بود یا جدی نگرفته بود» (۱)
زرینکوب مینویسد، «تا آن زمان بیست و پنج سالی از پیدایش اسلام در سرزمین اعراب میگذشت و تیسفون هنوز تقریباً چیزی در این باب نشنیده بود یا جدی نگرفته بود.» این که کسی از دین نوینی به نام اسلام چیزی نشنیده بود، کاملاً طبیعی بود، زیرا چنین دینی هنوز وجود نداشت. نیروهای نظامی و تجسسی ایران تا سال ۶۲۸ میلادی و نیروهای نظامی بیزانس تا سال ۶۳۲ میلادی در شمال میانرودان و شمالِ غربی عربستان مستقر بودند. هم ایرانیان و هم بیزانسیها از سرویسهای اطلاعاتی برخوردار بودند، در هیچ کدام از منابع این دو کشور کوچکترین گزارشی از برآمد دینی نوین که در حال بسیج باشد گزارشی نشده است.
حملاتِ عربهای غسانی به استانهای بیزانس و عربهای نستوری ساکنِ میانرودان ربطی به اسلام نداشت. به همین دلیل، طبیعی است که یزدگرد نباید هنوز پس از «بیست و پنج سال» از پیدایش اسلام در سرزمین اعراب خبری داشته باشد.
حتی با توجه به فقدان رسانههای مدرن در آن عصر، اخبار مهم و تعیینکننده پس از چند ماه به دلایل سفرهای تجاری یا لشکرکشیهای نظامی، پراکنده و پخش میشد. این که پس از ۲۵ سال از ظهور اسلام، بیزانسیها و ایرانیان از چنین دینی اطلاع نداشتند، با هیچ منطقی سازگار نیست. به ویژه زمانی که روایات اسلامی ادعا میکنند «مکه یکی از مراکز تجاری پُر رفت و آمد» آن زمان بود و تاجران از اقصی نقاط جهان به آنجا رفت و آمد داشتند.
باری، یزدگرد سوم یک نوجوانِ ۱۵ الی ۱۶ ساله بود که وجودش بیشتر نمادین بود تا کارکردی. حکومتِ یزدگرد سوم، در حقیقت آغاز جنگِ قدرت سه جبهه گوناگون بود. حکومتهای محلیای که در ایران تشکیل شده بودند، به فراخور حال خود به یکی از این جبههها تعلق داشتند. ولی تا زمانی که هراکلیوس زنده بود، آشکارا کسی جرأت اقدامات گسترده نظامی نداشت. زیرا بیمِ دخالتِ نیروهای بیزانس میرفت.
نستوریان که مرکز آنها در حیره بود توانستند از این فرصت استفاده کنند و جایگاه خود را در قلمرو ساسانی استحکام بخشند. از این رو، شگفتانگیز نیست که زرتشتیانِ در دربار و دیوانسالاری به عربهای غسانی [یعنی دشمنان قسمخورده بیزانس و نستوریان] به عنوان متحدانِ خود مینگریستند.
تا زمان مرگِ هراکلیوس در سال ۶۴۱ میلادی، قلمروی ساسانی در یک حالت «پات»مانند بود. دیوانسالاری ساسانی کارهای همیشگی و روزمره بوروکراتیک خود را انجام میداد و حکومتهای محلی نیز به گونهای در حالت «بلاتکلیفی» بودند و بعضاً مشغولِ جنگهای محلی خود بودند. آنچه که تمامی حکومتهای محلی را به هم جوش میداد، دیوانسالاری ساسانی بود که تمامی اطلاعات کشوری در اختیارش بود و بدون این دیوانسالاری کار حکومتهای محلی اصلاً پیش نمیرفت. به سخنی دیگر، تنها چیزی که به قوت خود باقی ماند، دیوانسالاری ساسانی بود.
«یزدگرد سوم ناچار بود از ایالتی به ایالت دیگر برود و تقاضای وفاداری و کمک و حمایت کند. ایران در زمان فرمانروایی این پادشاه شبیه به نظام سلطنتی آلمان در قرون وسطی، یعنی سلطنت سیّار، شده بود. اعراب در ۶۳۳ توانستند وارد عراق شوند اما در ۶۳۴ در نبرد جسر [پُل] شکست خوردند.» (۲)
دریایی مینویسد «اعراب در ۶۳۳ توانستند وارد عراق شوند». کدام اعراب؟ سدها سند غیرقابل انکار نشان میدهند که اعراب بیش از چهار سده، پیش از این جنگها، در میانرودان و سپس در خوزستان و خراسان بزرگ ساکن شده بودند. آنها از زمان پارتیان وارد میانرودان [عراق] شده بودند. پس کدام «اعراب» در سال ۶۳۳ میلادی وارد میانرودان (عراق) شدند؟ باید دقیقاً این «اعراب» را تعریف کرد! همانگونه که پیشتر با تکیه به اسناد اسلامی و بیزانسی گفته شد، خالد بن ولید به عنوان یک فرمانده نظامی مونوفیزیت در سال ۶۳۲ میلادی پس از تاجگذاری یزدگرد سوم و عقبنشینیِ نیروهای بیزانس به قسطنطنیه به استانهای بیزانس حمله کرد. نیروهای غسانی از همانجا بعداً وارد میانرودان شدند. بنابراین، این «اعراب که ۶۳۳ توانستند وارد عراق شوند» همان غسانیان بودند. دریایی همچنین مینویسد: «اعراب در ۶۳۴ در نبرد جسر [پل] شکست خوردند.» از چه کسانی شکست خوردند؟ از نیروهای نظامی ایران یا عربهای نستوری که مرکزشان در حیره بود؟ شوربختانه در این میان فراموش شده که حیرهایها و بسیاری از روستاهای پیرامون آن عرب بودهاند و نستوریان و غسانیان از لحاظ تاریخی دشمنان دیرینه و خونین یکدیگر به شمار میرفتند. موردی که دیوانسالاری ساسانی و پساساسانی به خوبی از آن بهرهمند شد.
از آن جا که زاویه نگرش ما یا به اصطلاح فرنگیها پرسپکتیو ما با روایات اسلامی سمت و سو یافته، بسیار راحت فراموش میکنیم که عربها بیش از چهار سده در ایران میزیستند و بخشِ دیگر عربها که پس از ۶۳۲ میلادی وارد ایران شدند، عربهای غسانی بودند. همین عربهای غسانی مونوفیزیت، پایه روایات اسلامی است که به نامِ «عربهای مسلمان» معرفی شدهاند.
تورج دریایی ادامه میدهد: «نیروهای ساسانی به فرماندهی رستم فرخزاد نیز در نبرد قادسیه به سال ۶۳۶ شکست خوردند و تازیان مسلمان توانستند بدون مقاومت وارد پایتخت یعنی تیسفون شوند» (۳)
آن چه دریایی در این جا میگوید در واقع تکرارِ روایات اسلامی است. ابتدا لازم به یادآوری است که حیره هیچ گاه توسط عربهای غسانی (یا به اصطلاح روایات اسلام «اعراب مسلمانان») تسخیر نشد. حتا منابع اسلامی میگویند تازه «پس از جنگِ نهاوند (۶۴۲) بود که حیره بدون مقاومت تسلیم شد» (۴).
کوفه در ۴ الی ۵ کیلومتری حیره، و طبقِ اطلاعاتی که از روایات اسلامی به دست آمده است، قادسیه باید در حدود ۵ کیلومتری حیره واقع شده باشد. از قادسیه تا تیسفون نزدیک ۲۰۰ کیلومتر فاصله وجود دارد. سال ۶۳۶، سال دوم شاهنشاهی یزدگرد سوم است. گفته میشود که در این سال تیسفون به دستِ «اعراب مسلمان» افتاد. ما تا سالِ ۶۳۲ میلادی فقط اعراب ساکن ایران و اعرابِ ساکنِ شمالِ غربیِ عربستان را میشناسیم. اعرابِ بدوی مرکز عربستان هنوز فاقد هر نقشی هستند.
پس از تاجگذاری یزدگرد سوم در سال ۶۳۲ میلادی، عربهای حیره که ضربه بزرگی از خسرو پرویز خورده بودند، یک بار دیگر شانش خود را آزمودند تا در این فرصت جایگاه خود را در قدرت سیاسی و به طبع آن در دربارِ ساسانی محکم نمایند. به احتمال بسیار، جنگِ قادسیه، جنگی بوده میانِ عربهای حیرهای و نیروهای وفادار سنتی ساسانی. این که این جنگ چه ابعادی داشته ما هیچ سند و مدرکِ واقعی در دست نداریم. ولی تسخیر تیسفون توسط عربها یک واقعیتِ تاریخی است، البته بدون این که ما چیزی درباره جزئیات آن بدانیم. «ژان موریس فیه Jean-Maurice Fiey شرقشناس فرانسوی، به خبری از مشاجره میانِ “ایسو یهب” [ایشو یهب سوم] Iso Yahb III اسقف مسیحیان ایرانی در تیسفون میان سالهای ۶۴۹ تا ۶۵۹ و عربهای مسیحی قطر اشاره میکند. طبق این خبر مسیحیان عرب در قطر اسقف تیسفون را به رسمیت نمیشناختند. شرقشناس فرانسوی معتقد است که علت قیام مسیحیان قطری علیه اسقف ایسو یهب، اشغال تیسفون توسط اعراب در سال ۶۳۵ میلادی و از بین رفتن اِعمال نفوذ ایرانیان بر اعرابِ قطر از این تاریخ (۶۳۵) به بعد است.» (۵)
ایشو یهب دوم مقام اسقفی نستوریان را داشت و او به عنوان نماینده هیأت ایرانی برای صلح نزد هراکلیوس رفت. او همچنین در مراسم تحویل صلیب مقدس در اورشلیم نیز در کنارِ هراکلیوس حضور داشت. از اختلافات مسیحیان قطری وفادار به حکومتِ ساسانی و ایشویهب میتوان پی بُرد که «حمله اعراب مسلمان» به تیسفون و اشغال آن در سال ۶۳۵ میلادی، از سوی نستوریان حیرهای صورت گرفته بود. این که به طور واقعی چه رخ داده است، ما اطلاعات مستندی در اختیار نداریم. احتمال این نیز هست که حیرهایها با کمکِ اعراب نیمهبدوی و قبایل دیگر عرب به این عمل اقدام کردند. در این نامه با دو مفهومِ «اشغال تیسفون» و «به رسمیت نشناختن ایشویهب» رو به رو هستیم. چرا باید مسیحیان قطری از ایشو یهبِ مسیحی دلگیر باشند؟ اگر «مسلمانان» تیسفون را اشغال کردند، پس چه ربطی به یک «اسقف مسیحی» دارد؟ مگر این اسقف در «اشغال تیسفون» دخالتی داشته است؟ حتماً دخالتی داشته است! زیرا او بزرگترین رهبرِ دینی نستوریان در ایران (و طبعاً حیره) بود.
«سکهشناس انگلیسی سوزان تایلر اسمیت اشاره میکند که فقط در ۱۷ ضرابخانه سکههای یزدگرد سوم ضرب شدهاند و با توجه به دوران نسبتاً طولانی سلطنت این پادشاه ساسانی (۶۳۲-۶۵۱) میبایست تعداد بیشتری ضرابخانه سکه از یزدگرد سوم ضرب میکردند. سکههای یزدگرد فقط در سیستان، فارس و خوزستان ضرب شدهاند. این سکهشناس انگلیسی ادامه میدهد که بیشتر سکههای یزدگرد سوم بین سالهای ۶۳۲ و ۶۳۳ میلادی ضرب شدهاند و از سال ۶۳۶ تا ۶۳۷ میلادی فقط ضرابخانههای فارس و خوزستان سکه ضرب کردند. از سالِ ۶۳۴ تا ۶۳۵ و از سال ۶۴۱ تا ۶۴۲ سکهای از یزدگرد سوم یافت نشده است.» (۶)
با تصرفِ تیسفون توسط عربهای حیرهای، عملاً سلطنتِ یزدگرد سوم، به «سلطنتِ سیّار» (دریایی) تبدیل شد. علتِ این امر به احتمال بسیار ترسِ یزدگرد سوم از کشته شدن بود. یکی این که او نوه خسرو پرویز بود، یعنی کسی که فرمان داد شاهِ لخمیان، نعمان سوم، را زیر پیل بیندازند و به قتل برسانند. شاید از ترس انتقام و قصاص فرار میکرد. و از آنجا که «شاهکُشی» و «نسلکُشی» در دربارِ ساسانی به یک مورد روزمره تبدیل شده بود، میتوان گفت که یزدگردِ نوجوان مجبور به جابجایی بود.
این وضعیت میرساند که شاهنشاهی ساسانی عملاً پس از سال ۶۲۸ میلادی از هم پاشیده شد و ایرانِ ساسانی حالا در یک مسیرِ طولانی استحاله قرار گرفته بود. در دوره یزدگرد سوم، ایران هرگز به وحدتِ سیاسی پیشین خود نرسید. حکومتهای محلی کماکان حضور داشتند و تازه خود یزدگرد سوم همواره در حال تغییر مکان بود.
نکته اساسی در این جا «برآمدِ ناگهانی» یک دینِ جدید به نام اسلام است که تا سالِ ۶۳۵ میلادی که تیسفون اشغال میشود، هیچ کس، نه بیزانسیها و نه ایرانیها، از آن اطلاع نداشتند. البته در این جا نباید فراموش که در این زمان هنوز ایرانیان بر یمن سلطه داشتند. یعنی در بدترین حالت میباید نیروهای نظامی ایران در یمن که هممرز عربستان است از «دین جدید» اطلاع مییافتند.
بنا بر داستانهای ابن اسحاق / ابن هشام و دیگر راویان اسلامی، نخستین هجرت مسلمانان در سال پنجم هجری بود. روایت است که آن چنان تعداد مسلمانان در مکه زیاد شد که سران مکه شروع به شکنجه و آزار مسلمانان کردند. همین باعث شد که «مسلمانان به حبشه هجرت کنند».
«و چون کار بر مسلمانان سخت شد پیامبر خدا بفرمود تا به سرزمین حبشه روند که در آنجا پادشاهی بود که او را نجاشی میگفتند و کسی به قلمرو او ستم نمیدید، و سرزمین حبشه محل تجارت قریشان بود. و چون مسلمانان در مکه آزار دیدند، بیشترشان به آنجا رفتند و پیامبر بماند و قریشیان همچنان با مسلمانان بد رفتاری میکردند، تا اسلام در مکه رواج یافت و کسانی از اشراق قریش به مسلمانی گرویدند.» (۵) و همانجا ادامه داده میشود که «سفرشان در رجبِ سالِ پنجم بعثت پیامبر بود.» به عبارتی، نخستین مهاجرت مسلمانان که بدون محمد رخ داد در سال ۶۱۵ میلادی بوده است. البته در این سال پادشاه حبشه یا اکسوم فردی مسیحی به نام «ارمه» (Armah) بود. این که چرا راویان اسلامی به این پادشاه «نجاشی» میگویند داستان دیگری است. «نگوس» یا «نگوش» عنوان پادشاهان در حبشه بود، شبیه «خسرو» در عصر ساسانی. معربِ «نگوش»، نجاش یا نجاشی شده است. به هر رو، این «مهاجران مسلمان» میبایست از طریق یمن به حبشه میرفتند (از طریق دریای سرخ). به همین علت، حتا اگر خبرها با سرعت بسیار کم هم پخش میشدند میباید از سال ۶۱۵ تا ۶۳۵ میلادی اخبارِ «دین جدید» به دست ایرانیانِ حاکم بر یمن میافتاد.
مرگ یزدگرد سوم
یزدگرد سوم ۱۵ یا ۱۶ سالگی به تختِ شاهی نشست و از سال ۶۳۵ یعنی از سالِ سوم شاهنشاهیاش همواره در حالِ تغییر مکان بود. علتِ این جابجایی نه فرار از دست «مسلمانان» بلکه فقدان امنیتِ جانی بود. زیرا به احتمالِ بسیار قوی از سالِ ۶۳۵ میلادی حیرهایها توانستند بدون مقاومت تیسفون را به تصرف خود در بیاورند. شاهد این ادعا اعتراضِ مسیحیان قطری وفادار به ساسانیان به ایشویهب میباشد که چرا عربها تیسفون را اشغال کردند. همچنین عربهایی که تیسفون را «اشغال» کردند میباید حیرهای بوده باشند و نه غسانیان. زیرا اگر غسانیان دست به چنین عملیات نظامی میزدند، به احتمال قوی دخالتِ نظامی بیزانس را در پی میداشت.
امیرحسین خُنجی وضعیتِ ایران را در هنگام تاجگذاری یزدگرد سوم این چنین توصیف میکند: «جنگِ داخلی سراسرِ کشور را در شرق و غرب و شمال و جنوب و مرکز فرا گرفته بود. هر کدام از سپهدارانِ محلی به سلطانی خودسر تبدیل شده بود و کشور پاره پاره شده بود. خراسان و باختر و تخارستان و کابلستان و سیستان و سُغد و خوارزم هر کدام در دستِ یک شاهِ خودسر بود، و سلطنت یزدگرد- که دولت رسمی بود و تیسپون را در اختیار داشت- نه تنها دسترسی به نیروهای آن مناطق را نداشت بل که سلطهاش – چنان که گفتیم- از حد تیسپون تا موصل و همدان و خوزستان و آذربایجان فراتر نمیرفت.» (۸)
البته باید یادآوری کرد که یزدگرد سوم یک نوجوان بود و قدرت نه در دست او بلکه در دستِ یک جناح معین از دربار بوده است. ولی این تصویر نسبتاً درستی از وضعیت آشوبمند ایران در این بُرش تاریخی است.
ولی از آن جا که خُنجی خود را محدود به روایات اسلامی میکند، فراموش میکند که عربهای حیرهای عمدتاً مسیحی نستوری بودند و حیره هم تا سال ۶۴۲ میلادی از سوی هیچ نیرویی تسخیر نشد: « … زمانی که به دنبال نبرد ایرانیان و تازیان در حلوان و جلولا و قادسیه و نهاوند، سرانجام سپاه ایران شکست خورد، حیره به تصرف تازیان در آمد، بدون این که مقاومت جدی از طرف مردم و یا کارگزاران ایرانی آنجا صورت پذیرد.» (۹) خُنجی از مناقشه رستم و یزدگرد سوم گزارش میدهد که یزدگرد به رستم فرمان حمله علیه «مسلمانان» را صادر کرد. اگرچه رستم چندان مایل به این حمله نبود ولی میپذیرد و با سپاه خود عازمِ حیره میشود. «او [رستم] در این جا سرانِ عرب حیره که تا سه سال پیش از این کارگزار دولتِ ایران بودند را فرا خواند تا تهدید و تطمیع کند و اطمینان یابد که مردم حیره در کنار ایرانیان خواهند ماند. … رستم از گفتگو با ابن بُقیله [یک صاحب نفوذ حیرهای/بینیاز] متوجه شد که عربهای حیره چنان مرعوب مسلمین شدهاند که به هیچ رو حاضر نخواهند بود که در کنار او با مسلمین وارد جنگ شوند.» (۱۰)
همان گونه که گفته شد تنها کسانی که به حیره حمله کردند، دشمنانِ دیرینهشان غسانیان بودند که موفق به اشغال آن نشدند. به عبارتی در سال ۶۳۴ و ۶۳۵ میلادی حیره کاملاً در دستِ مسیحیان نستوری بود. حتا در بعضی از روایات اسلامی آمده که خالد بن ولید در سال ۶۳۱ میلادی برای مدتی کوتاه حیره را تصرف کرد ولی بعد مجبور به فرار شد. همین خالد بنا بر منابع بیزانسی فرماندهی غسانیان به هنگام حمله به استانهای بیزانس را به عهده داشت.
به هر رو، پارهها و اجزاء داستانهای اسلامی اصلاً با هم سازگاری ندارند و اسناد واقعی تصویر دیگری از آن زمان به ما میدهند.
گویا آخرین ایستگاه توقف یزدگرد سوم در نهاوند بوده است. به همین دلیل در برخی منابع از نهاوند به عنوان پایتخت یزدگرد سوم نام برده شده است. «در سالِ ۲۰ هج یزدگرد به اسپهان رفت، و فیروزان را با سپاهیانی که از نواحی درونی کشور گرد آورده بود به نهاوند گیسل کرد تا مانع وارد شدنِ عربها از راه مدائن به درون ایران شوند.» (۱۱) خنجی ادامه میدهد: «تسخیر نهاوند در یکی از ماههای سال ۲۱ هجری بوده است. تاریخ دقیقش مشخص نیست.» (۱۲)
این گفتاوردها تکرار داستانهای نامستند اسلامی است. سال ۲۰ عربها برابر است با سال ۶۴۱/۶۴۲ میلادی. این همان سالی است که هراکلیوس میمیرد. چند ماه پس از مرگِ هراکلیوس عربهای حیرهای به سوی نهاوند یعنی قلب ایران راه میافتند. در همین زمان، یزدگرد هم در نهاوند بود، شاید به همین دلیل بعضی از منابع از این شهر به عنوان پایتخت نام بردهاند. به هر رو، عربها میتوانند نهاوند را بگیرند. این که آیا با مقاومتی رو به رو شدند یا نه، ما هیچ سندی در دست نداریم. بنا بر روایات اسلامی ۱۵۰ هزار نیروی ایرانی در نهاوند مستقر بودند و به هنگام جنگ هزاران نفر جان خود را از دست دادند به طوری که پاهای اسبان در خون فرو میرفت. حفاریهای باستانشناسی تا کنون هیچ مدرکی که دالّ بر این جنگ عظیم باشد به دست نیاوردهاند.
به احتمالِ بسیار قوی این حمله از سوی حیرهایها صورت گرفته است. زیرا آنها خود را متحد بیزانس میدانستند و برای خود حقِ «جانشینی» قایل بودند. این که ابعاد این جنگ چه قدر بوده بر ما معلوم نیست. فقط سکههایی که در آنجا زده شدهاند نشانگر آنند که نهاوند به دست عربها افتاده بود.
از این زمان تا بیست سال آینده یعنی تا سال ۶۶۱ میلادی که معاویه به عنوان امیرالمؤمنین انتخاب میشود، جنگهای داخلی از یک سو میانِ حاکمان محلی بر سر قدرت و از سوی دیگر عربها که خود در دو جبهه بودند، آغاز میشوند. میتوان از یک وضعیتِ آشوبمندی سخن گفت که جبههها پی در پی در حال تغییر بودند. از یک سو غسانیان ضد بیزانس و ضد نستوری و از سوی دیگر دیوانیان که همواره در حال زد و بند با گروهها و دستههای گوناگون بودند.
سرانجام یزدگرد به گونهای مرموز میمیرد. بنا بر داستانهای اسلامی، یزدگرد سوم مرگی مانند داریوش سوم داشت و توسط آسیابانی کشته میشود. «گویند که پس از آن مردم مرو رفتند و آسِ آببان را کشتند و آسِ آبش را ویران کردند. و گویند که کشیشی – ایلیا نام- که در مرو بود به کشیشان گفت که این پادشاه و جدش خسرو پرویز به مسیحیان نیکیهای بسیار کردند و برایشان کلیساها و دیرها ساختند، و شیرین که مادر بزرگ این پادشاه بود مسیحی بود و خیراتِ بسیار کرد و ایرانیان منتهای بسیاری بر گردن ما دارند، و ما باید برویم و جسد پادشاهشان را از آب بگیریم و با احترام دفن کنیم.» (۱۳)
این گزارش از ثعالبی است که کریستنسن نیز آن را نقل کرده است: «ثعالبی گوید، جسد این شهریار وارونه بخت را در رود مرو انداختند. آب او را همی برد، تا به جدولی که رَزیگ نام دارد، آنجا به شاخه درختی پیچید و اسقف نصارا جسد شاه را شناخت، او را در ردایی مشکآلود بسته دفن کرد. این در سال ۶۵۱ تا ۶۵۲ اتفاق افتاد.» (۱۴)
خلاصه این که با مرگِ هراکلیوس جنگِ قدرت میان جبهههای گوناگونِ با کیفیتی نوین آغاز شد و این روند تا سال ۶۶۱ ادامه یافت. در این میان، سدها جبهه گشوده شد که همواره در حال ائتلاف و انشعاب بودند: آشوب سیاسی – اجتماعی به معنای واقعی کلمه. اسنادِ ساسانی و اسناد بیزانسی بارها از عربها، ساراسینها و هاجریان گزارش دادهاند ولی از «اسلام» و «مسلمانان» هیچ سخنی در میان نیست. حتا سنگنبشتههای معاویه که تا سالِ ۵۸ عربها یعنی ۶۸۰ میرسد، هیچ اثری از «هجری»، «اسلام» و «مسلمان» ندارند.