۱۳۹۴ شهریور ۱۲, پنجشنبه

نگاهی دیگر به فرایند اسلامی‌شدن ایران.7


نگاهی دیگر به فرایند اسلامی‌شدن ایران


یادآوری

از زمان‌ِ شکست‌ِ ساسانیان در نینوا در سال ۶۲۸ میلادی، عملاً شیرازه حاکمیت ساسانی فروپاشید و سرزمین پهناور ایران میان حاکمان محلی تقسیم شد. پس از پیمان صلح میان بیزانس و ایران ساسانی و انتخاب‌ِ یزدگرد سوم به عنوان پادشاه ایران در سال ۶۳۲ میلادی، نیروهای نظامی بیزانس نیز شمال‌ِ میانرودان و شمال‌ِ عربستان را به سوی قسطنطنیه ترک کردند. در همین سال غسانیان مسیحی (منوفیزیت) به رهبری خالد بن ولید به دلایل اقتصادی و سیاسی به فلسطین و شهرهای نزدیک دمشق حمله کردند که البته موفق نشدند آن مناطق را اشغال کنند. سپس از همان‌جا وارد میانرودان شدند و یک بار دیگر ترکیب‌ِ جمعیتی و به تبع آن ترکیب‌ِ سیاسی- دینی میانرودان را تغییر دادند.

حاکمان محلی سریانی – عرب در میانرودان و سپس در خراسان بزرگ خود را «امیرالمؤمنین» می‌نامیدند. این مفهوم در اصل خود ربطی به «سرور مؤمنان» ندارد و این معنی دینی بعدها در تاریخ‌ِ رستگاری بدان اضافه شد. بنابراین ضروری است که به این مفهوم اشاره‌ای شود.

امیرالمؤمنین

فلکر پپ درباره به کارگیری این مفهوم می‌نویسد که در حیره «کسی که تضمین امنیت را به عهده داشت، عنوان‌ِ “امیرالمؤمنین” را حمل می‌کرد که به معنای رئیس تأمینات [برای برقرار امنیت] بود.» (۱) همچنین در میان‌ِ غسانیان کسانی که رهبری یا فرماندهی را به عهده داشتند، از لقب «امیرالمؤمنین» برخوردار بودند.

البته در منابع‌ِ شیعی فقط علی ابن ابی طالب، «امیرالمؤمنین» است. در دانشنامه اسلامی آمده است: «ولی در ظاهر بنا بر عقیده اهل سنت، هر مسلمانی که به اجماع یا وصایت یا شوری برای امامت و فرماندهی کل قوای اسلام انتخاب شود، امیرالمومنین است. [در صورتی که] خداوند علی را امیرالمومنین نامیده است. حضرت علی علیه السلام می فرماید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: در شب معراج که مرا به آسمان بردند در مقام قاب قوسین (به قدر دو کمان یا نزدیکتر) که قرار گرفتم، خداوند به من وحی فرستاد و آنگاه فرمود: ای محمّد، علی بن ابی طالب را با عنوان امیرالمومنین بخوان، من هیچکس را قبل از او به این نام ننامیدم و هیچکس را نیز بعد از او به آن نام نخواهم نامید.» (۲)

حامد منتظری می‌نویسد: «در این باره، باید دانست که گزارشهای موجود، بیانگر آن است که در دوران امویان، افزون بر عبداللّه بن زبیر، برای سرانی از فرقه خوارج و نیز محمد حنفیّه، فرزند علی علیهالسلام و امام فرقه کیسانیّه، لقبِ امیرالمؤمنین به کار رفته است. یعقوبی گزارش کرده است که در سال ۶۸ ق در عرفات (مکه) چهار پرچم، به وسیله چهار گروه افراشته شد: محمد حنفیّه (به وسیله کیسانیه)، ابنزبیر، نَجْدَه بن عامِر (به وسیله خوارج)، و پرچم امویان. او تصریح کرده است که مردم چند شاخه شدند و هر شاخه برای خود جداگانه امیرالمؤمنین داشتند.» (۳)

به سخنی دیگر، حامد منتظری که با اتکا به منابع‌ِ اسلامی‌ِ شیعه و سنی در پی توضیح مفهوم «امیرالمؤمنین» است سرانجام از راه دیگر به همان نتیجه‌ای می‌رسد که فلکر پپ بنا بر منابع‌ِ رومی و سُریانی رسیده بود. یعنی «امیرالمؤمنین» در اصل همان «رئیس تأمینات» یا «فرمانده نظامی» بوده است.

«در اینجا باید بر این نکته پای فشرد که کاربردِ لقب امیرالمؤمنین به معنای عام فرمانده و امیر، منحصر به دوران متأخر نیست. پیشتر گذشت که در عصر پیامبر صلیاللهعلیهوآله، عبداللّه بن جَحش، در چنین مفهومی امیرالمؤمنین خوانده شد. همچنین، در گزارشی درباره یعقوبِ لیث امیرصَفّاری (م ۲۶۵ ق)، با تأکید بر فرمانبرداری یارانش از او، به کاربرد امیرالمؤمنین درباره وی ـ دستکم، در یک مورد ـ تصریح شده است. افزون بر این، در کاربردهای دیگری که حتی چنین مفهوم عامی (امارت و فرماندهی نظامی) را نیز دربر ندارد، از شُعْبَه بن حَجّاج محدّث (۸۲ ـ ۱۶۰ ق) به امیرالمؤمنین در روایت و حدیث، از سُفیان ثوری (۹۷ ـ ۱۶۱ ق) به امیرالمؤمنین در حدیث، و از ابوحَیّان نَحوی غَرناطی (۶۵۴ ـ ۷۴۵ ق) به امیرالمؤمنینِ نحو تعبیر شده است. این گونه کاربردها که شاید موارد مشابهی نیز داشته باشند، در واقع، نوعی کاربردهای مجازیاند که در آنها واژه امیرالمؤمنین به معناى عام امام (پیشوا) و نه به معناهایی همچون خلیفه یا امیر و فرمانده است.» (۴)

از این رو، بنا بر اسناد غیر‌ِ دینی – و حتا دینی- مفهوم «امیرالمؤمنین» در آغاز به معنی‌ِ «فرمانده، رئیس تأمینات و یا حاکم‌ِ محلی» بوده است. دگرگونی‌های معنایی این مفهوم با تاریخ رستگاری شکل گرفت و اساساً در عصر خلفای عباسی که تاریخ‌ِ رستگاری‌ِ اسلامی شکل نهایی خود را یافت، این مفهوم از بار دینی برخوردار گردید. از این رو، شگفت‌انگیز نیست که عنوان‌ِ «امیرالمؤمنین» برای معاویه، عبدالملک مروان، ولید و بسیاری دیگر از حاکمان و سرداران ربطی به «سرور مؤمنان» نداشته است.

آشوب‌های سیاسی- دینی و آغاز شکل‌گیری دینی نوین

تا کنون دیدیم که فروپاشی ساسانیان طی یک فرآیند پر افت و خیز‌ِ سیاسی و سرانجام طی‌ِ دو شکست از بیزانس، سال ۶۲۲ میلادی در ارمنستان و سال ۶۲۸ میلادی در نینوا، رخ داد. همچنین دیدیم که طبق‌ِ منابع‌ِ غیر اسلامی و اسلامی دین غالب در امارت حیره، مسیحی نستوری و دین عرب‌های تابع بیزانس یعنی غسانیان، مسیحی منوفیزیت (یعقوبی) بود. در ضمن بدین اشاره شد که خالد بن ولید که در سال ۶۳۲ میلادی (سال تاج‌گذاری یزدگرد) به دمشق و فلسطین حمله کرد، نه مسلمان بلکه فرمانده مسیحیان منوفیزیت‌ بود که هراکلیوس چتر حمایتی خود را از سر آن‌ها برداشت و به حمایت از مسیحیان نستوری در ایران تکیه کرد. رویکردی که باعث‌ِ قتل نعمان سوم توسط خسرو پرویز شد و به حاکمیت لخمیان نیز پایان بخشید.

حال این پرسش بنیادین طرح می‌شود که چگونه می‌شود از دل‌ِ این آشوب‌ِ دینی، یعنی مسیحیان‌ِ نستوری، مسیحیان منوفیزیت، یهودیان، زرتشتیان، زُروانیان، بودیسم، گنوسی‌ها (مانویان، مزدکیان، مندائیان) و بت‌پرستان و ماه‌پرستان، دینی نوین به نام اسلام شکل بگیرد؟

داستان‌هایی که پیرامون «اعراب مسلمان» و «تهاجمات‌ِ آن‌ها به ایران» در تاریخ رستگاری اسلامی بازتاب یافته است، در حقیقت تاریخ‌ِ عرب‌های غسانی مسیحی است که پس از پیروزی بیزانس بر ایران به متحدان بالقوه دیوان‌سالاری ساسانی و پساساسانی تبدیل شدند. این ادعا، هم از لحاظ‌ِ دین‌شناسی‌ِ تطبیقی و الاهیات‌شناسی و هم از لحاظ تاریخی قابل توضیح است. بیزانس از سال ۶۰۲ میلادی عملاً چتر حمایت خود را از سر غسانیان برداشت و یارانه‌های آن‌ها را قطع کرد. همین باعث‌ِ آشوب و جنگ‌های بسیاری میان غسانیان و نیروهای بیزانس شد. «جالب این که مقارن با همین زمان [زمان‌ِ خلع قدرت‌ِ لخمیان/ بی‌نیاز] نیز دولت روم در اضمحلال امارت مقتدر غسانی عرب قدم برداشت و پایه‌های آن امارت را برچید» (۵)

نکته اساسی در این آشوب‌ِ سیاسی – دینی سمت‌گیری نوین مسیحیان منوفیزیت (یعقوبی) یعنی غسانیان به سوی ایران و پیروی مسیحیان نستوری و به ویژه امارت حیره از بیزانس است. خسرو پرویز که متوجه شد دیگر غسانیان سنگر دفاعی بیزانس نیستند، در سال‌ِ ۶۱۳ میلادی نیروهای خود را به سوی فلسطین، اورشلیم و مصر به حرکت در آورد و توانست در سال ۶۱۴ میلادی آن مناطق را بدون مقاومت غسانیان – که سنگر دفاعی بیزانس بودند- به اشغال خود در آورد.

با انتخاب‌ِ یزدگرد سوم، نوه خسرو پرویز، در سال ۶۳۲ میلادی، خیال‌ِ هراکلیوس از جانب‌ِ ایران آسوده شد. از نظر هراکلیوس حالا پادشاه ایران یک مسیحی بود. ولی در این جا دو مشکل‌ِ اساسی هنوز به قوت خود باقی بود: ۱- یاد‌ِ شکست دوگانه ایران از بیزانس هنوز زنده بود و آتش انتقام در دل‌ِ طبقه حاکمه ساسانی و به ویژه دیوان‌سالاری آن شعله‌ می‌کشید، ۲- غسانیان‌ِ منوفیزیت که شدیداً مورد بی‌مهری هراکلیوس قرار گرفته بودند، همان اندازه از بیزانس کینه به دل داشتند که ایرانیان شکست‌خورده. برای دیوان‌سالاری ساسانی فقط یک اصل مهم بود: پاسداری از ایدئولوژی ساسانی یعنی یک حکومت‌ِ دینی توأم با آیین شاهنشاهی و حفظ تمامیت‌ِ ارضی آن سامان.

از این رو، دو مسئله اساسی در برابر ما قرار می‌گیرند: ۱- چگونه از درون مناسبات دینی پرآشوب یعنی مسیحیت‌ِ نستوری و منوفیزیت، جریان‌های گنوسی، بودیسم و یهودیت توانست یک دین نوین به نام اسلام شکل بگیرد؟ از آن‌جا که نقش مسیحیت‌ِ نستوری و منوفیزیت از اهمیت‌ِ ویژه‌ای برخوردار است، ابتدا ضروری‌ست که چکیده‌ای درباره این دو فرقه مسیحی عرضه شود. مسئله دوم، نقش‌ِ دیوان‌سالاری ساسانی و پساساسانی در شکل‌دهی این دین نوین است که باید دقیقاً روشن شود، به عبارتی باید در فصلی جداگانه به دیوان‌سالاری ساسانی و نقش آن در شکل‌گیری اسلام نیز پرداخته شود.

مسیحیت و فرقه‌های آن در ایران

مسیحیت نستوری

مسیحیت تا پیش از سال ۳۱۲ میلادی یعنی سالی که کنستانتین امپراتور روم شرقی آن را به عنوان دین رسمی امپراتوری اعلام کرد، به گونه‌ای بس بیرحمانه زیر شلاق و شمشیر سرکوب امپراتوری روم قرار داشت. با این وجود، این دین توانست طی سه سده در مناطق‌ِ زیر کنترل امپراتوری روم گسترش یابد و به یک نیروی اجتماعی قدرتمند تبدیل شود.

سرکوب‌‌ِ مسیحیان در امپراتوری روم باعث شد که بخش بزرگی از پیروان این دین به سوی شرق مهاجرت کنند. سوریه کنونی و میانرودان که بزرگ‌ترین بخش آن متعلق به ایران بود، جزو مناطق‌ِ مهاجرت یا پناهگاه‌ِ این فراریان به شمار می‌رفت. پادشاهان پارت (اشکانی) و بعدها ساسانی از این پناهندگان سیاسی- دینی با آغوش باز استقبال می‌کردند. سرانجام در سال ۳۱۲ میلادی کنستانتین امپراتور روم مسیحیت را به عنوان دین رسمی امپراتوری به رسمیت شناخت و همین رویکرد بسیاری از معادلات سیاسی را به هم زد. این واقعه مصادف است با پادشاهی شاپور دوم (۳۱۰- ۳۷۹ میلادی). از همین زمان، مسیحیان به عنوان‌ِ ستون پنجم امپراتوری روم نگریسته می‌شدند و آن‌ها در زمان طولانی این پادشاه‌ِ ساسانی (شاپور دوم) یک دوره طولانی سرکوب را تجربه کردند. اکثر‌ِ «شهید‌نامه‌ها» و گزارشات از سرکوب و کشتار مسیحیان در ایران به دوره شاپور دوم برمی‌گردد.

ولی از سوی دیگر، باید گفت که امپراتوری تازه مسیحی‌ِ بیزانس همه جریان‌های مسیحی را قبول نداشت و فقط یک نسخه ویژه آن را که با مناسبات سیاسی‌ِ آن امپراتوری سازگار بود، حمایت می‌کرد.

«پدران کلیسا همه یونانی یا لاتینی‌زبان نبودند. در قرن دوم، ایمان مسیحی به قلمرو پادشاهی اوسروهن osrhoene گسترش یافت که پایتخت آن اِدِسا بود. پیشوای برجسته سوریه، شخصی به نام باردسانس Bardesanes و از مخالفین گنوستیسیسم بود.» (۶) در آن روزگار هنوز نصیبین – که هم اکنون جزو ترکیه کنونی است- به امپراتوری روم تعلق داشت و به اشغال ایران در نیامده بود. همین شهر بعدها به یکی از مراکز مهم مسیحیت تبدیل شد. «افرایم در آغاز قرن چهارم میلادی در نیسیبین [نصیبین]، در نزدیکی مرز ایران چشم به جهان گشود. اسقف‌ِ نیسیبین، یعقوب، افرایم را تعمید داده، تا زمان مرگ خود در سال ۳۳۸ میلادی به وی تعلیم می‌داد.» (۷)

اگرچه مسیحیت دین رسمی‌ِ امپراتوری بیزانس بود ولی ادامه جنگ‌های فرقه‌ای (مذهبی) در این سامان نشان می‌دهند که امپراتوری روم هنوز نتوانسته بود آن را به یک ایدئولوژی دولتی تبدیل کند. تا سال ۳۸۱ میلادی هنوز مرکز مسیحیت در اسکندریه بود و الاهیات‌شناسی این دین در کلیساهای اسکندریه رقم می‌خورد. «سیریل در سال ۴۱۲ به جانشینی عمویش تئوفیلوس به مقام اسقفی اسکندریه برگزیده شد. او به دلیل مناظره‌ها و مباحثه‌هایش با نستوریوس، اسقف قسطنطنیه، شهرت یافته است. از زمان برگزاری شورای قسطنطنیه در سال ۳۸۱ میلادی که باعث شد قسطنطنیه به جای اسکندریه به دومین اسقف‌نشین مهم جهان مسیحیت تبدیل شود، رقابت شدیدی بین این دو اسقف‌نشین به وجود آمد.» (۸)

از آن جا که پیروان نستوریوس که به مسیحیان نستوری شهرت دارند، نقش‌ِ مهمی در تاریخ ایران ایفا کرده‌اند، تمرکز خود را بر این مذهب‌ِ مسیحی می‌نهیم.

«نستوریوس واعظی محبوب بود که در سال ۴۲۸ به مقام اسقفی قسطنطنیه برگزیده شد. وی در مورد شخصیت عیسی مسیح، پیرو تعالیم مکتب الاهیاتی انطاطیه بود. این امر، بدین معنی است که وی پیرو نگرش «کلمه- انسان» بود؛ یعنی او عیسی مسیح را انسانی می‌دانست که کلمه الاهی یا خدا در وی ساکن شده بود. در این نگرش، ظاهراً نزدیکترین اتصال و یگانگی ممکن بین عیسی به عنوان و خدا یا کلمه دیده می‌شد و نیت‌ِ و اراده آنان یکی بود. علی‌رغم همه مباحث‌ و استدلال‌ها و با وجود همه تلاش‌های نستوریوس به منظور یگانه ساختن عیسی و کلمه، باز هم آنان دو وجود مجزا باقی می‌ماندند.» (۹)

به زبان ساده‌تر، عیسی یک جنبه خدایی (کلمه) و یک جنبه انسانی دارد. به همین دلیل، مرگ‌ِ عیسی بر صلیب، مرگ‌ِ جنبه انسانی اوست. یعنی جسم عیسی مرگ‌پذیر است. در حالی که روح / کلمه عیسی که مسیح باشد نمی‌میرد و مرگ‌پذیر نیست. این درک دینی یا مسیح‌شناسی را دوفیزیت (Dyophysitismus) نیز می‌گویند.

ولی این مسیح‌شناسی بعدها با مخالفت‌ِ سرسختانه بخش‌ِ دیگری از سردمداران کلیسا رو به رو شد. «نستوریوس متهم به این شد که تعلیمی نادرست از نظریه تجسم ارایه داده است.» (۱۰)

فشارهای بی‌وقفه کلیساها بر تئودوسیوس دوم، امپراتور بیزانس، برای حل «مشکل‌ِ نستوریوس» سرانجام منجر به تشکیل شورای افُسُس در سال ۴۳۱ میلادی شد. این شورا یا مجمع عمومی مسیحیان جهان، سومین مجمع‌ِ جهانی کلیسایی به شمار می‌رود. در این مجمع عمومی، سیریل که حمایت امپراتور روم را پشت سر خود داشت، توانست مسیح‌شناسی‌ِ نستوریوس را باطل اعلام کند، آن را بدعت بداند و محکوم کند. «نتیجه این شورا، سردرگمی و شقاق در کلیسای شرق بود. اسکندریه از انطاکیه جدا شد.» (۱۱)

البته بعدها کوشش‌هایی صورت گرفت تا به گونه‌ای – به شکل التقاطی- از این انشعاب بزرگ جلوگیری شود که در نهایت با شکست رو به رو شد.

سرانجام «در حدود ۴۹۸ میلادی، نستوریان به کلی از کلیسای کاتولیک بریده‌اند و از همان زمان کاتولیک‌ها ایشان را کافر دانسته‌اند. مرکز مهم فرقه نستوریان شهر معروف اِدِس یا اِدِسا بوده است که در زمان‌های بعد به آن اورفا یا اورفه و سپس رُها گفته‌اند و مدت‌های مدید جزو خاک ایران و در قلمرو شاهنشاهی ساسانی بوده است. چندین بار امپراتوران بوزنطیه [بیزانس] و رومیه الصغری که این سرزمین را متصرف شده‌اند کلیسای آن‌جا را بسته و پیشوایانش را تبعید کرده‌اند و ایشان به نواحی دیگر ایران پناه آورده‌اند و کلیسای نستوری کلیسای رسمی ایران ساسانی شد. پیداست که سیاست نیز در این کار دخالت داشته، و چون شاهنشاه ساسانی از کلیسای نستوری پشتیبانی می‌کرده‌اند، با رقیبانشان، یعنی امپراتوران بوزنطیه [بیزانس]، مخالفت داشته‌اند» (۱۲)

شاهان ساسانی به دلایل سیاسی از فرقه مسیحی‌ِ نستوری حمایت می‌کردند و به همین دلیل این فرقه توانست در ایران به یکی از ستون‌های مسیحیت‌ِ شرق تبدیل شود. حمایت دولتی از یک سو و پیگیری ویژه سران‌ِ دینی از این شاخه مسیحیت باعث شد تا شاخه دیگر مسیحیت‌ِ شرق یعنی منوفیزیت‌ها (یعقوبی‌ها) برای یک مدت طولانی در قلمرو ساسانی به حاشیه رانده شود. نستوریان که آمیزه‌ای بودند از سُریانی‌ها و عرب‌ها، متون دینی و فرهنگی خود را به زبان سُریانی شرقی می‌نوشتند و منوفیزیت‌ها به سُریانی غربی. به هر رو، نستوری‌ها توانستند در امارت حیره، منوفیزیت‌ها را آن‌چنان منزوی کنند که بخش‌ِ بزرگی از منوفیزیت‌ها مجبور به ترک‌ِ حیره شدند.

البته باید یادآوری کرد که مناسبات مسیحیان و پادشاهان ساسانی همواره در تنش بود. دو عامل اصلی، زندگی‌ِ مسیحیان در ایران را رقم می‌زد: ۱- مناسبات سیاسی بیزانس و حکومت‌های ساسانی: اگر وضعیت‌ِ تنش و جنگ میان این دو امپراتوری وجود داشت، مسیحیان زیر فشارهای شدید قرار می‌گرفتند و اگر مناسبات سیاسی خوب بود، مسیحیان نیز زندگی‌ِ آرامی داشتند، و ۲- عامل دومی که مستقیم بر زندگی‌ِ مسیحیان تأثیر می‌گذاشت وابستگی شاه به روحانیت‌ِ زرتشتی بود: روحانیان زرتشتی بسیار نامدارا و متعصب بودند و می‌خواستند «زندگی تک تک مردم را از گاهواره تا گور در چنگال خویش داشته باشند» (کریستن‌سن) و به هیچ وجه خواهان تبلیغ‌ِ ادیان دیگر نبودند. شرح سرکوب‌های مسیحیان در «شهیدنامه‌»های آن‌ها آمده که در آثار بسیاری از پژوهشگران بازتاب یافته است (۱۳).

غسانیان، مسیحیان منوفیزیت

یکی از جعلیات بزرگ‌ِ دیوان‌سالاری پساساسانی در عصر خلفای عباسی، اختراع مفهوم «جاهلیت» [عصر جاهلیت] است. این مفهوم ساختگی بدان اشاره دارد که عرب‌ها پیش از اسلام همه بت‌پرست و فقط تعداد معدودی از این عرب‌ها «خداجو» یا به اصطلاح «حنیف» بودند. تاریخ‌ِ رستگاری اسلامی با واقعیت‌های تاریخی سر ناسازگاری دارد و می‌توان گفت که داستان‌ها و اسطوره‌هایی از خود به جای گذاشته که شوربختانه تا به امروز به گونه‌ای تولید و بازتولید می‌شوند.

مناطق‌‌ِ تمرکز عرب‌ها نه در بیابان‌های بی‌ آب و علف، بلکه خارج از عربستان مرکزی یعنی در جنوب عربستان (یمن و حوالی آن)، عربستان شمالی تا سوریه کنونی و میانرودان بوده است. تقلیل دادن عرب‌ها تا سطح قبایل بدوی و نیمه‌بدوی، اساساً یک برنامه ایدئولوژیک بوده که اثرات آن تاکنون باقی مانده است و در ادبیات زرتشتی تا سده یازدهم و سپس در ادبیات فارسی تا کنون به بقای خود ادامه داده است.

عرب‌ها پیش از آن که از جنوب عربستان یعنی یمن به سوی شمال عربستان کوچ کنند هم با یهودیت و هم با مسیحیت آشنا شده بودند و بخش‌ِ بزرگی از آن‌ها پیرو مسیحیت بودند. بزرگ‌ترین امپراتوری مسیحی مربوط به قلمروی اکسوم است که پادشاه آن‌، «ازنه» Ezana، به مسیحیت گرویده بود. اریتره، بخشی از اتیوپی، سودان و یمن به قلمرو پادشاهی اکسوم تعلق داشتند. همین امپراتوری باعث گسترش‌ِ مسیحیت به عربستان جنوبی و از آن‌جا به شمال‌ِ عربستان و شام گردید.

آن‌چه ما امروز زیر نام «غسانیان» و متحدان بیزانس می‌شناسیم، در اصل قبایلی بودند که از عربستان جنوبی از سده ۳ به سوی شمال عربستان به حرکت در آمدند و زیر فرماندهی یکی از پادشاهان حمیری (یمن) به نام «جفنه» امورات خود را می‌گذراندند. این قبایل سرانجام در سده پنجم به مرزهای روم می‌رسند. آن‌ها به مذهب / فرقه منوفیزیت تعلق داشتند. ولی پیش از ورود قبایل عرب‌های جنوبی جفنه، یکی از قبایل بزرگ عرب به نام «بنو صالح» در آن منطقه مستقر شده بود و طبعاً حاضر نبودند که منابع‌ِ اقتصادی خود را با نورسیدگان تقسیم کنند. همین باعث‌ِ درگیری‌های بسیار خونین میان بنو صالح و جفنه‌ای‌ها شد. گفتنی است که بنو صالح از متحدان بیرانس به شمار می‌رفت. شکست‌ِ بنو صالح از قبایل تحت‌ِ رهبری جفنه، معادلات‌ِ سیاسی را به هم زد و یک اتحادیه دیگر شکل گرفت که ما آن را تحت‌ِ عنوان «غسانیان» می‌شناسیم. این اتحادیه بزرگ، قریشا (آرامی) یا قریش (عربی) نام داشت.

نخستین رئیس‌ِ قبیله از غسانیان که در منابع‌ِ بیزانس از آن یاد شده است (۴۹۸ میلادی) «جَبَله» است. او با سپاه‌ِ بزرگی قصد تصرف‌ِ فلسطین را داشت که البته از بیزانس شکست می‌خورد و در سال ۵۰۲ میلادی با امپراتور اناستاسیوس Anastasius یک پیمان صلح می‌بندد. از این پس، غسانیان طبق این پیمان، متحدان Foederati بیرانس به شمار می‌روند و وظیفه‌شان ایجاد یک سنگر دفاعی در برابر امپراتوری ساسانی و عرب‌های متحد ایران یعنی لخمیان بود. از سوی دیگر، بیزانس متعهد می‌شود که سالیانه به غسانیان یارانه بدهد. این یارانه‌ها در شکل‌ِ پول و اسلحه بود.

جبله از سوی بیرانس عنوان‌ِ پیشوا یا رهبر قبایل Phylarchos را دریافت می‌کند و او را شاه‌ِ همه اعراب می‌نامند. اهمیت غسانیان برای بیزانس زمانی بیشتر شد که جنگ‌های میان‌ِ ایران و بیزانس از سر گرفته شد و وارد مرحله تازه‌ای شد. پسر جبله، حارث بن جبله (۵۲۹-۵۶۹ میلادی) یکی از مشهورترین شاهان غسانی است. زمان امارت‌ِ حارث بن جبله منطبق است با پادشاهی خسرو انوشیروان (۵۳۱-۵۷۹ میلادی) و جنگ‌های نوین‌‌ِ ایران با بیزانس. حارث بن جبله در دفاع از بیزانس چنان رشادت از خود نشان داد که یوستینیان، امپراتور بیزانس، او را «شاه» خواند. او تحت فرماندهی‌ِ ژنرال‌ِ بیزانسی بلیساریوس (بلیزر) Belisar توانست یک سلسله پیروزی علیه ایرانیان به دست بیاورد که البته سرانجام بیزانس در نبرد‌ِ کالینیکوم در نزدیکی فرات شکست می‌خورد.

حارث بن جبله یک مسیحی‌ِ منوفیزیت دوآتشه و پیگیر بود و در گسترش‌ِ این مذهب‌ِ مسیحی در شمال‌ِ میانرودان و شمال‌ِ عربستان نقش بزرگی ایفا کرد. او با همیاری‌ِ بیزانس توانست چندین اسقف به مناطق‌ِ گوناگون میانرودان و شام بفرستد.

در سال ۵۴۰ میلادی جنگ‌ِ میان غسانیان و لخمیان باعث جنگ‌ِ بیزانس و ایران شد. در ادامه همین جنگ، غسانیان توانستند بر لخمیان پیروز شوند و گویا حارث بن جبله با دست‌های خود حاکم امارت حیره، منذر، را می‌کشد.

پسر‌ِ حارث، منذر بن حارث (۵۶۹-۵۸۲ میلادی) مانند پدرش یک جنگاور موفق بود. ولی در جنگ‌ِ دیگر میان ایران و بیزانس در سال ۵۷۲ میلادی – از سال ۵۷۰ میلادی یمن جزو استان‌های ایران‌ِ ساسانی شده بود- رابطه امپراتور بیزانس، ژوستین دوم، با منذر بن حارث تیره شد و گویا ژوستین فرمان قتل او را صادر کرد. همین اختلاف باعث شد که منذر بن حارث دیگر چندان اعتنایی به منافع بیزانس نکند و در برابر تهاجمات‌ِ عرب‌های تابع‌ِ ایران یعنی لخمیان به مناطق‌ِ بیزانس واکنش نشان ندهد. لخمیان نیز بدون مانع توانستند استان‌های بیزانسی را غارت کنند.

سرانجام در آرامگاه سرگیوی مقدس میان منذر بن حارث و ژوستین دوم ملاقاتی صورت می‌گیرد که احتمالاً در سال ۵۷۸ میلادی بوده است. پس از این آشتی، منذر بن حارث یک حمله تلافی‌جویانه علیه‌ عرب‌های لخمی را آغاز می‌کند.

پس از ژوستین دوم، تیبریوس امپراتور بیزانس می‌شود (۵۷۸-۵۸۲ میلادی). تیبریوس بالاترین مقام را به منذر بن حارث می‌دهد و بر سر او «تاج» می‌گذارد. تا آن زمان حاکمان عرب فقط اجازه داشتند یک پیشانی‌بند ویژه Klilla حمل کنند. در همین زمان یعنی سال ۵۸۰ میلادی منذر بن حارث در قسطنطنیه پایتخت‌ِ بیزانس به بسر می‌برد و به همراه تعدادی دیگر از اسقف‌ها، بزرگ‌ترین مجمع آشتی مسیحی را که ضد مجمع‌ِ کالسدون بود فرا می‌خواند. بدین ترتیب می‌خواست که همه فرقه‌های مسیحی را که در حال ستیز با هم بودند آشتی بدهد.

ولی منذر بن حارث در سال ۵۸۲ میلادی از سوی بیزانس به دلیل خیانت به منافع‌ِ امپراتوری از کار برکنار می‌شود و سپس به تبعید فرستاده می‌شود. از همین سال مناسبات‌ِ غسانیان با امپراتوری بیزانس هر روز بدتر می‌شود تا سرانجام به جدایی کامل می‌رسد. اگرچه پس از سال ۶۱۰ میلادی که هراکلیوس به قدرت رسید، تلاش‌هایی صورت گرفت تا مناسبات گذشته را بازسازی شود ول دیگر خیلی دیر شده بود. بدین ترتیب غسانیان که زمانی به عنوان قبایل متحد (قریش) به عنوان‌ِ متحد‌ِ بیزانس در معادلات سیاسی نقش بسزایی داشتند، برای همیشه از بیزانس بریدند و حالا چشم امیدشان به ایران‌ِ ساسانی بود. (۱۴)

خسرو پرویز نیز با آگاهی به اختلاف غسانیان و بیزانس توانست در سال ۶۱۴ میلادی بدون برخورد با سنگر دفاعی بیزانس (غسانیان) تا مصر را اشغال کند. از سال ۶۲۲ میلادی که خسرو پرویز در ارمنستان شکست خورد، بیزانس تکیه‌اش را بر لخمیان گذاشت. لخمیان نیز از زمان نعمان سوم به بیزانس گرایش پیدا کرده بودند و از آن‌ها اسلحه و پول دریافت می‌کردند.

شکست دوم خسرو پرویز در نینوا (۶۲۸ میلادی) که در واقع تیر خلاص به ساسانیان بود، باعث شد که ایران به یک حکومت‌ِ ملوک‌الطوایفی که هر استان زیر نظر یک حاکم بود تبدیل شود. پس از عوض کردن ده پادشاه در ایران، از سال ۶۲۸ تا ۶۳۲ میلادی- سرانجام نوه خسرو پرویز، یزدگرد سوم که برای بیزانس نماد یک پادشاه مسیحی بود به شاهی انتخاب می‌شود. از نظر هراکلیوس حالا ایران یک پادشاهی مسیحی بود که خطری برای او نداشت. ولی سال تاجگذاری یزدگرد سوم هم برای «مهان و آزاده‌نژادان» یک تحقیر بود و هم برای دشمنان‌ِ قسم‌خورده بیزانس یعنی غسانیان. و از این تاریخ است که غسانیان با همیاری «مهان و آزاده‌نژادان» ایرانی و به ویژه دیوان‌سالاری ساسانی و پساساسانی فصلی نوین در تاریخ‌ِ ایران می‌گشایند که ۲۰۰ سال بعد از میان این آشوب‌ها، دینی نوین سر بر می‌آورد که اسلام نام دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر