نگاهی دیگر به فرایند اسلامیشدن ایران
پیش از آن که وارد مبحثِ دیوانسالاریِ پساساسانی و نقش آن را در بوجود آمدن دین جدید یعنی اسلام بشویم، ضروریست که به آن اصول و عناصری بپردازیم که به «حسابِ» یک پیامبر مجازی یعنی محمد و «عربهای بدوی»اش ریخته شده است. در این بخش تلاش میکنیم که قطعات «ساختمان اسلام» را از هم جدا سازیم و به تک تک آنها بپردازیم. خواننده خواهد دید که این «قطعات» که کل ساختمان این دین را تشکیل میدهند، محصولِ الهاماتِ پیامبری به نام محمد نبوده بلکه از گذشتههای بسیار دیرتر در تار و پود مناسباتِ سیاسی- دینی- فرهنگی ایران زمین ریشه دوانیده بود و به اصطلاح اجزائی از کلِ زندگیِ روزمره ایرانیان بودهاند، البته زیر نامِ یک دینِ دولتی به نام دین زرتشتی. همچنین، بخشِ دیگری از «قطعات» این ساختمان اسلامی به طور مستقیم از مسیحیت، گنوسیها و بودیسم برگرفته شدهاند.
ساختمانِ واسازیشده (deconstructed) اسلام: قطعاتِ اصلی این ساختمان. الف: سیاست و اجتماع: ۱- دینِ سیاسی، یعنی پیوند ارگانیک دین و دولت، ۲- کنترلِ همهجانبه زندگیِ مردم توسط دستگاه روحانیت، ۳- سنگسار، ۴- چند همسری و صیغه، ۵- حکم مرگ برای خروج از دین (ارتداد)، ب: الاهیاتشناسی که اساساً متأثر از مسیحیت و یهودیت بوده است: ۱- توحید، ۲- نبوت، ۳- معاد، ۴- معراج پیامبر، ج: آیین عبادت و حدیثنویسی که اساساً متأثر از بودیسم بوده است:۱- حج، ۲- حدیثنویسی
۱- پیوند دین و دولت
جایگاه و وظایف روحانیان زرتشتی در عصر ساسانی
فلسفه تاریخ، پیوستگی و تداوم است، نه گُسست. به سخنی دیگر، گذشته همواره با تغییر شکل یا تعدیلاتی وارد زمان حال میشود. «نو»، در حقیقت نوین نیست، شکلِ تغییر یافته گذشته است. هیچ کس یا نیرویی نمیتواند، تاریخِ را از صفر بیاغازد. تاریخ اسلام، در حقیقت، ادامه یا دنباله تاریخ ساسانی بوده است.
پیوند دین و دولت محصول اسلام «محمدی» نیست. این، شالوده ایدئولوژی دستگاه حاکمیتِ ساسانی بوده که حدود چهار سده در ایرانِ ساسانی عملی میشده و این ایدئولوژی در تار و پود مردمان آن قلمرو رخنه و رسوب کرده بود. دیوانسالاری پساساسانی به عنوان نماینده بلاواسطه این ایدئولوژی توانست طی دو سده پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانی یک بار دیگر آن را احیاء کند و در قالب دین دیگری به نام اسلام آن را عرضه نماید.
«ساسانیان از اولین لحظه با روحانیان زرتشتی متفق شده بودند، و اتحاد و دوستی صمیم میان مُلک و دین در تمامی مدتی که موضوع کتاب ماست، برقرار بود. اصحاب دین جنبه قدس خویش را شامل حکومت دنیوی نموده بودند و خود نیز به برکت حمایت دیوانیان در کلیه ظروف و احوال مهم در زندگانی هر یک نفر ایرانی دخالت میکردند و به عبارت اخری شخص را از گاهواره تا گور در چنگال خویش داشتند.» (۱)
از آنجا که کنترلِ زندگیِ مردم «از گاهواره تا گور» در چنگال روحانیان بود، پادشاهان نیز مجبور بودند سیاستهای داخل ایران را با سلیقه و خواستِ روحانیان تنظیم کنند. «باید گفت که ایشان [روحانیان] در قلبِ دولت ایران، دولتِ دیگری ایجاد کرده بودند.» (۲)
سلسله مراتبِ روحانیان رزتشتی مانند یک هرمِ آهنینِ انعطافناپذیر بود. «مهتر کلیه موبذان و حِبر اعظم یا پاپ یا حجت عام و نایب امام ملتِ زرادشتیه موبذان موبذ بود.» (۳) باری، در رأس این هرم «موبذان موبذ» قرار داشت. لایه پایین این هرم را انبوهی از روحانیان تشکیل میدادند که به طور کلی به آنها «مغ» گفته میشد. لایه بعدی هیربذان و بالاتر از هیربذان، موبذان قرار داشتند. البته بعضی از روحانیان از مشاغل دینی ویژهای برخوردار بودند، مانند «زوت» (پیشنماز)، «راسپی» [افروزنده و خادم آتش] و «دستور» [حلاّلِ مشکلاتِ دینی]، هیربذان هیربذ [رئیس هیربدان] و غیره.
«آری مغان اقتدار روحانی داشتند. دولت، ایشان را حاکم بر جان و مال و عرض مردم کرده بود. اجرای عقد ازدواج و صحت اطلاق، عنوان حلالزادگی و صدق تملک و سایر حقوق در ید قدرت ایشان بود. تطهیر کسان از ننگ بیدینی و ارتکاب گناه به اختیار ایشان بود. همه این حقوق باعث نفوذ کامل ایشان شده بود، اما مایه نفوذ ایشان تنها همینها نبود، بلکه ملکدار نیز بودند و عایدات کثیری هم از ممّر دیات و غرامات شرعی داشتند و اموالی به عنوان ردّ مظالم و نذر و هدیا و وقف و حبس حاصل میکردند و این همه به نفوذ و عظمت مقام ایشان کمک میکرد.» (۴)
دلیلِ این که چرا این چنین دین و دولت در عصر ساسانی به هم گره خورده بود و به عبارتی دین و دولت دو روی یک سکه بودهاند، این است که «در آن زمان این اندیشه که شاهان از تخمه ایزدان (تبار خدایان) بودهاند رواج داشته است. این نکته از سکههای شاهان پارس که شعار آرامی “ذی الهی” (zy alahia) [از خداوند] بر روی آنها ضرب میشده پیداست.» (۵) «سنگِ نخست» شاهنشاهی ساسانیان دینی بوده است، «در ایرانِ آغازِ دوره ساسانی با شاهی روبرو هستیم که متولی آتشکده آناهید است که یک کانون جنگی دینی نیز محسوب میشده است.» (۶)
عربهای ایرانی و پارسیان مخالفِ نظام ایدئولوژیکی با تمامِ تلاشهایی که کردند نتوانستند در برابر دستگاهِ دیوانسالاری پساساسانی مقاومت کنند و سرانجام ایدئولوژی کهن توانست یک بار دیگر به گونهای تعدیل یافته در زمانِ خلفای عباسی احیاء شود. خلفای عباسی به سبک و سیاق پادشاهان ساسانی میزیستند و سرانجام پیوند دین و دولت در زمان مأمون برای همیشه تثبیت میشود. سامانیان (۸۷۴-۱۰۰۴ م.) که – در کنار طاهریان- نخستین حکومتهای ایرانیِ پس از خلفای عباسی را بوجود آوردند، همین اصلِ پیوند دین و دولت را ادامه دادند. «امیر اسماعیل سامانی هنگام فتح خراسان به پهلوان خود گفت: “از دین هیچ نگاهدارندهتر نیست و هیچ بنایی از داد استوارتر نه”. این سخن، گفتار اردشیر پاپکان را در ذهن تداعی میکند که در وصیت به پسر خود شاپور گفت: “بدانید که دین و شهریاری دو برادر توأمند که هیچ یک بیهمزاد خود نتواند سر پا بایستد. دین بنیاد و ستون شاهی بوده و پس از آن شهریاری نگهبان دین شده است. پس شهریاری ناچار به بنیاد خود نیاز دارد و دین به نگهبان خود. زیرا آنچه نگهبانی ندارد، تباه است و آنچه بنیادی ندارد، ویران.» (۷)
از این رو، ضروریست که همواره بر این نکته تأکید کرد که «پیوند دین و دولت»، هسته اصلی ایدئولوژی شاهنشاهی ساسانی بوده است و اساساً ربطی به ادیان پیشین مانند یهودیت، مسیحیت و بودیسم و دین بعدی یعنی اسلام ندارد.
روحانیت زرتشتی: تنبیه و مراقبت با اتکا به دستگاه تفتیش عقاید
تفتیش عقاید یکی از وظایف اصلی دستگاه روحانیت زرتشتی بود. در این راستا، افراطگرایی این دستگاه تفتیش عقاید در تصور امروزی ما نمیگنجد. «اما شکنجه، ایرانیان هوش و مهارتی غریب در اختراع انواع شکنجههای عجیب داشتند. یکی از آلات بسیار مستعمل شانه آهنین بود که بدان گوشتِ بدن محبوس بختبرگشته را شرحه شرحه میکردند. اگر لازم بود عذاب را سختتر کنند نفت بر استخوانی که از زیر گوشت پیدا شده میریختند و آن را میافروختند.» (۸) هر شکنجه، نامی داشت، برای نمونه «نُه بار نزع روان» و آن عبارت بود از بریدن اعضای بدن از «مفاصل»، یا «هفت بند» که باز هم بریدن اعضای بدن از مفاصل بود، یا «کور کردن» که بستگی به حکم قاضی شرع به شیوههای گوناگون اجرا میشد، «اجرای آن یا به وسیله میلی سرخ شده بود و یا به سبب ریختین روغن داغ در چشم شخص.» (۹) حکمِ استاندارد برای زناکاران بریدن بینی بود. رسمی که هنوز در بخشهایی از افغانستان و پاکستان امروزی برای زنان زانی اجرا میشود.
در مورد مرتدان یعنی کسانی که از دین زرتشت خارج شدند یعنی زنادقه (بدعتگذارانی مانند مانویها) و کلاً بیدینان، دیوانها یا انجمنها ویژهای به آن رسیدگی میکردند ولی همه این نهادهای امنیتی زیر نظر موبدان بود. «در تاراندن بیدینان عموماً محاکم عادی دخیل کار نبودند. ارشاد و استنطاق و حکومت ایشان یا به عهده مرزبانان یا سایر صاحبقدرتان ولایات بود و یا علیالأغلب بر عهده انجمنهای خاصی بود که دربار تعیین میکرد و عموماً موبذان در آن حائز مقام اول بودند.» (۱۰)
روحانیت زرتشتی و دستگاه تفتیش عقاید آن – که بعدها توسط دیوانسالاری پساساسانی به نام «دیوان زنادقه» در عصر خلفای عباسی بازسازی شد- آنچنان مخوف بود که تنها ذکرِ نامش لرزه بر اندام مردم آن قلمرو میانداخت. «این انجمن تفتیش عقاید از مُغان هندرزبذ و سرو شورزداری و دستبرهمداد مرکب بود» (۱۱)
باری، دستگاه مخوف تفتیش عقاید روحانیان زرتشتی دست کم ۱۰۰۰ سال پیش از تدوینِ کتابِ شکنجه تفتیش عقاید کلیسای کاتولیک که به نامِ «چکُشِ ساحرهها» (Hexenhammer) شهرت دارد، رونق داشت.
سنگسار
سنگسار، رسماً در فهرست شکنجهها و انواع کشتنها در منابع ساسانی- زرتشتی نیامده است. ولی این نوع مرگ، برای مسیحیان عرب یا سُریانی و یا ایرانیانِ مسیحیشده رسماً اجرا میشد. در منابعِ سُریانی آمده که بسیاری از «شهدای» مسیحی – عرب، سُریانی و ایرانی- از طریق سنگسار به قتل رسیدهاند. چند سد تا از این «شهیدنامه»ها به زبان سُریانی هنوز موجود هستند که بخشی از آنها ترجمه شدهاند. برای نمونه در یکی از آنها آمده است: «فردای آن روز عدهای بسیار از زندانیان [مسیحی] را که از مردم همان آبادی بودند هلاک کردند. چند تن را محرران را که یوحنا (ژاک) و استفان (اتین) کشیش جزوشان بودند سنگسار کردند، دو راهبه را نیز به چلیپا کشیدند و بر سر صلیب سنگسار کردند.» (۱۲)
یکی دیگر از مهمترین اسناد برای سنگسار و کشتار مسیحیان غیر عرب و سُریانی [مسیحیان ایرانیزبان]، «پروندههای برگزیده از شهدای ایرانی» است که توسط اُسکار بام Oskar Baum از سُریانی به آلمانی ترجمه شده است. (۱۳)
به هر رو، سنگسار که در شریعتِ یهود موجود است، در روزگار ساسانیان در مورد مسیحیان و مرتدان ایرانی به اجرا در میآمد و بعدها وارد قوانین جزایی اسلامی شد.
مقام زن، چند همسری و ازدواج استقراضی
چند همسری و ازدواج موقتی (صیغه) یکی از ستونهای فرهنگی در روزگار ساسانیان بوده است. مسیحیان ایران، چه عرب، چه سُریانی و چه ایرانی، از لحاظ دینی مخالفِ سرسخت چند همسری، ازدواج موقتی و ازدواج با محارم (خواهر و مادر خود) بودند. این نگرش، یک دهنکجی تحقیرآمیز به دستگاهِ ایدئولوژیک ساسانی- زرتشتی محسوب میشد. «تعدد زوجات بر نهج سابق باقی بود، و عموماً وجوه اعیان ایران، علاوه بر زوجات شرعی، سراری و جواری و سبایا نیز داشتند.» (۱۴) «زوجات شرعی» زنانی هستند که طبقِ ارزیابی روحانیان زرتشتی همسران «واقعی» بودند که بعدها در اسلام به چهار زن محدود شد. «سراری» و «جواری» همان چیزی است که در ادبیات اسلامی به آن «کنیز» یا «همخوابه» (Kunkubine) میگویند، «سبایا» نیز کنیز هستند ولی «کنیزانی که در جنگها اسیر شدهاند». آیین ازدواج در روزگار ساسانی بسیار پیچیده بود و یکی از منابعِ بزرگ درآمد روحانیت محسوب میشد. طبعاً تمامی قوانین ازدواج، طلاق و تقسیم مال پس از طلاق یا مرگ به نفع مردان نوشته شده بود: «اگر مردی دو زن دارد [منظور دو زن شرعی، زیرا کنیزان همسر شرعی محسوب نمیشدند/بینیاز] و با ایشان قراری داده است به نوعی که در اموال میان او و آنان شرکتی هست، هر یک از دو زن شریک المال مرد است؛ ولی نسبت به یکدیگر تملک مانعاللغیر دارند. یک چنین اشتراک در مایملک را هیچ یک از زنان فسخ نمیتوانند کرد؛ لکن مرد میتواند آنرا فسخ کند و به طریقی که همگی به حال اول قبل از عقد قرار عودت کنند.» (۱۵)
اساسن در سنن قبیلهای دو نوع ازدواج مرسوم بوده است: درونهمسری endogamia و برونهمسری exogamie. قبایل ثروتمند برای آن که ثروت خود را با دیگر قبایل تقسیم نکنند، گرایش به درونهمسری داشتند و قبایل فقیر به برونهمسری. فرهنگِ ایرانی بر «خانهدان»ها استوار بود. یعنی هر خاندان یا خانواده بزرگ بسته به جایگاه اجتماعی و اقتصادیاش همسرگزینی را تعیین میکرد. مفهوم «اهل بیت» در حقیقت شکلِ معربِ «خانهدان» و دقیقتر گفته شود ترجمه «وِسپُهران» میباشد. از آنجا که خاندانهای پارسیِ ساسانی از موقعیت بسیار ممتاز برخوردار بودند، به گونهای بیمارگونه بر این اصلِ درونهمسری تأکید میکردند. «اصرار خاص ایرانیان به خلوص نژاد، ازدواج میان ارحام مثل برادر با خواهر، و پدر با دختر، و پسر با مادر را برایشان واجب کرده بود. این همانست که خویتوکدت (خویذگدَس) مینامیدند. … بهرام چوبینه خواهر خویش گردیه را به زنی گرفت، زن مهرام گشنسپ خواهرش هزاروی بود، اردوارژ را هفت خواهر بود که گویند هر هفت تن زن او بودند» (۱۶)
کریستان بارتلمه با اتکا به منابع زرتشتیِ ساسانی مانند «دینکرد»، «شایست نهشایست»، «مجموعه حقوقی» که ترجمه سُریانی آن توسط ژسوبوخت صورت گرفته بود و «کتاب حقوق فرخ» که به «مادیگان هزار دادستان» (هزار حکم قضایی) شهرت دارد، مینویسد: «در امپراتوری ساسانی، بنابر قوانین متداول از قدیم، زن شخصیت حقوقی نداشت. یعنی زن شخص فرض نمیشد، بلکه شئی پنداشته میگردید. به عبارت دیگر، وی شخصی که صاحبِ حقی باشد به شمار نمیرفت، بلکه چیزی که میتوانست از آن کسی، حق کسی شناخته شود، به شمار میرفت. به طور خلاصه زن دارای حقوقی نبود. وی از هر لحاظ در تحت سرپرستی و قیمومیت رئیس خانوار که “کتکخُتای” (کدخدای) نامیده میشد قرار داشت.» (۱۷) اگرچه در طول چهار سده حکومتِ دینی ساسانیان، اصلاحاتی در حقوق صورت گرفته بود، ولی «شایان ملاحظه است که در مبحث ازدواج، با وجود تجدد در فکر، در حقوق ساسانی همچنان اندیشه دیرین “زن شئی است نه شخص” کاملاً از میان نرفته و خودنمائی میکرد.» (۱۸) البته در این جا برای ما دو نکته حائز اهمیت است، «چند همسری» و «ازدواج موقت» که شکل تعدیل یافته آن در اسلام به نام «صیغه» جا افتاد.
«ازدواج در امپراتوری ساسانی شباهت کامل به ازدواج در جهان اسلامی داشته است. شماره زنانی که یک مرد میتوانست اختیار کند، از لحاظ حقوق نظری، محدود نبوده است. بدیهی است که اختیار زنان متعد، در عمل بسته به میل مرد، و قبل از هر چیز منوط به بنیه مالی او بوده است. یک مرد عادی ناگزیر بود که با یک زن سر کند. در صورتی که اشراف میتوانستند به اندازه یک دوره تسبیح زن در حرمسرای خود گرد آورند.» (۱۹)
یک نوع ویژه از ازدواج در عصر ساسانی وجود داشت که به آن «ازدواج استقراضی» یا «ازدواج عاریتی» میگفتند. این ازدواج یک «ازدواج موقت» – مانند صیغه- بود. تفاوت در این بود که شوهر اصلی، زنش را به مردی دیگر برای یک زمان معین یا موقت «قرض» میداد. «به موازات ازدواج با “پادشازن” و ازدواج با “چکر زن” یک نوع خاص دیگری از ازدواج در عصر ساسانی معمول بوده است که آن را ازدواج با “زن عاریتی” یا “ازدواج استقراضی” یعنی “اختیار موقت زنی به همسری که در قید ازدواج شوهر دیگری است” میتوان نامید. این نوع ازدواج چیست؟ در این باره کتاب حقوق فرخ بدین مضمنون توضیح میدهد: شوهر حق دارد، زن اصلی خود را به مرد دیگری که به جهت پرستاری کودکان خود، بدون تقصیر شخصی، نیازمند به یک زن است، و علاقه به داشتن یک زن را “به وجه پسندیدهای” اظهار بدارد، به طور موقت به همسری بدهد. در مورد “ازدواج استقراضی” شوهر اصلی حتی میتواند این عمل را بدون جلب رضایت زن خود انجام دهد.» (۲۰)
مُتعه یا نکاح منقطع یا ازدواج موقت که به آن صیغه نیز میگویند، فقط در شیعه امامی / دوازده امامی وجود دارد. این نوع ازداوج در واقع شکل تعدیل یافته همان «ازدواج استقراضی» عصرِ ساسانی است که واردِ اسلام ایرانی یعنی شیعه دوازده امامی گردید. ماریا متسوخ در مقالهای با عنوان «ازدواج موقت در حقوق ساسانی – پیشزمینه صیغه در ایران» (۲۱) به همین موضوع پرداخته است.
حکم مرگ برای خروج از دین (ارتداد)
کیفر ارتداد یعنی کسی که از دین خارج میشد مرگ بود. تا زمانِ خسرو انوشیروان رسم بر این بود که به محض این که دستگاه تفتیش عقایدِ روحانیان زرتشتی از تغییر دین یک ایرانی آگاهی مییافت حکم مرگِ مرتد را صادر میکرد. در زمان خسرو انوشیران که اصلاحات قانونی صورت گرفت، این قانون شرعی اندکی تغییر یافت. «عقوبات بر سه گناه است، یکی میان بنده و خدای، که از دین برگردد و بدعتی احداث کند در شریعت، و یکی میان رعیت و پادشاه که عصیان کند و غشّ، یکی میان برادران دنیا، که یکی بر دیگری ظلم کنند … در روزگار پیشین هر که از دین برگشتی، حالاً و عاجلاً، قتل و سیاست فرمودندی…» (۲۲) ولی در دوره خسرو اول یعنی خسرو انوشیروان (۵۳۱-۵۷۹ میلادی) که «نامه تنسر» نگارش شده است، سیاستها اندکی ملایمتر شدند. از این پس، «مرتد و محلد را قانون آن بود که به حبس بازدارند، و علما مدت یک سال به هر وقت او را خوانند، و نصیحت کنند، و ادله برو عرض دارند، و شُبه را زایل گردانند، اگر به توبه و انابت و اسغفار باز آید خلاص دهند، و اگر اصرار و استکبار او را بر استدبار دارد، بعد از آن قتل فرمایند.» (۲۳)
همان گونه که خواننده متوجه شده است، پیوند دین و دولت، تفتیشِ عقاید و شکنجه، سنگسار، چندهمسری و صیغه، و حکم مرگ برای ارتداد ربطی به الهامات خدا و پیامبری مجازی به نامِ محمد، ندارند. اینها عناصرِ بنیادین در دستگاه ایدئولوژیک ساسانی یعنی خوانشِ زرتشتی ساسانیان بوده که طیِ دو سده در دینی نوین به نام اسلام احیا گردید.
پایان بخش هشتم
پیش از آن که وارد مبحثِ دیوانسالاریِ پساساسانی و نقش آن را در بوجود آمدن دین جدید یعنی اسلام بشویم، ضروریست که به آن اصول و عناصری بپردازیم که به «حسابِ» یک پیامبر مجازی یعنی محمد و «عربهای بدوی»اش ریخته شده است. در این بخش تلاش میکنیم که قطعات «ساختمان اسلام» را از هم جدا سازیم و به تک تک آنها بپردازیم. خواننده خواهد دید که این «قطعات» که کل ساختمان این دین را تشکیل میدهند، محصولِ الهاماتِ پیامبری به نام محمد نبوده بلکه از گذشتههای بسیار دیرتر در تار و پود مناسباتِ سیاسی- دینی- فرهنگی ایران زمین ریشه دوانیده بود و به اصطلاح اجزائی از کلِ زندگیِ روزمره ایرانیان بودهاند، البته زیر نامِ یک دینِ دولتی به نام دین زرتشتی. همچنین، بخشِ دیگری از «قطعات» این ساختمان اسلامی به طور مستقیم از مسیحیت، گنوسیها و بودیسم برگرفته شدهاند.
ساختمانِ واسازیشده (deconstructed) اسلام: قطعاتِ اصلی این ساختمان. الف: سیاست و اجتماع: ۱- دینِ سیاسی، یعنی پیوند ارگانیک دین و دولت، ۲- کنترلِ همهجانبه زندگیِ مردم توسط دستگاه روحانیت، ۳- سنگسار، ۴- چند همسری و صیغه، ۵- حکم مرگ برای خروج از دین (ارتداد)، ب: الاهیاتشناسی که اساساً متأثر از مسیحیت و یهودیت بوده است: ۱- توحید، ۲- نبوت، ۳- معاد، ۴- معراج پیامبر، ج: آیین عبادت و حدیثنویسی که اساساً متأثر از بودیسم بوده است:۱- حج، ۲- حدیثنویسی
۱- پیوند دین و دولت
جایگاه و وظایف روحانیان زرتشتی در عصر ساسانی
فلسفه تاریخ، پیوستگی و تداوم است، نه گُسست. به سخنی دیگر، گذشته همواره با تغییر شکل یا تعدیلاتی وارد زمان حال میشود. «نو»، در حقیقت نوین نیست، شکلِ تغییر یافته گذشته است. هیچ کس یا نیرویی نمیتواند، تاریخِ را از صفر بیاغازد. تاریخ اسلام، در حقیقت، ادامه یا دنباله تاریخ ساسانی بوده است.
پیوند دین و دولت محصول اسلام «محمدی» نیست. این، شالوده ایدئولوژی دستگاه حاکمیتِ ساسانی بوده که حدود چهار سده در ایرانِ ساسانی عملی میشده و این ایدئولوژی در تار و پود مردمان آن قلمرو رخنه و رسوب کرده بود. دیوانسالاری پساساسانی به عنوان نماینده بلاواسطه این ایدئولوژی توانست طی دو سده پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانی یک بار دیگر آن را احیاء کند و در قالب دین دیگری به نام اسلام آن را عرضه نماید.
«ساسانیان از اولین لحظه با روحانیان زرتشتی متفق شده بودند، و اتحاد و دوستی صمیم میان مُلک و دین در تمامی مدتی که موضوع کتاب ماست، برقرار بود. اصحاب دین جنبه قدس خویش را شامل حکومت دنیوی نموده بودند و خود نیز به برکت حمایت دیوانیان در کلیه ظروف و احوال مهم در زندگانی هر یک نفر ایرانی دخالت میکردند و به عبارت اخری شخص را از گاهواره تا گور در چنگال خویش داشتند.» (۱)
از آنجا که کنترلِ زندگیِ مردم «از گاهواره تا گور» در چنگال روحانیان بود، پادشاهان نیز مجبور بودند سیاستهای داخل ایران را با سلیقه و خواستِ روحانیان تنظیم کنند. «باید گفت که ایشان [روحانیان] در قلبِ دولت ایران، دولتِ دیگری ایجاد کرده بودند.» (۲)
سلسله مراتبِ روحانیان رزتشتی مانند یک هرمِ آهنینِ انعطافناپذیر بود. «مهتر کلیه موبذان و حِبر اعظم یا پاپ یا حجت عام و نایب امام ملتِ زرادشتیه موبذان موبذ بود.» (۳) باری، در رأس این هرم «موبذان موبذ» قرار داشت. لایه پایین این هرم را انبوهی از روحانیان تشکیل میدادند که به طور کلی به آنها «مغ» گفته میشد. لایه بعدی هیربذان و بالاتر از هیربذان، موبذان قرار داشتند. البته بعضی از روحانیان از مشاغل دینی ویژهای برخوردار بودند، مانند «زوت» (پیشنماز)، «راسپی» [افروزنده و خادم آتش] و «دستور» [حلاّلِ مشکلاتِ دینی]، هیربذان هیربذ [رئیس هیربدان] و غیره.
«آری مغان اقتدار روحانی داشتند. دولت، ایشان را حاکم بر جان و مال و عرض مردم کرده بود. اجرای عقد ازدواج و صحت اطلاق، عنوان حلالزادگی و صدق تملک و سایر حقوق در ید قدرت ایشان بود. تطهیر کسان از ننگ بیدینی و ارتکاب گناه به اختیار ایشان بود. همه این حقوق باعث نفوذ کامل ایشان شده بود، اما مایه نفوذ ایشان تنها همینها نبود، بلکه ملکدار نیز بودند و عایدات کثیری هم از ممّر دیات و غرامات شرعی داشتند و اموالی به عنوان ردّ مظالم و نذر و هدیا و وقف و حبس حاصل میکردند و این همه به نفوذ و عظمت مقام ایشان کمک میکرد.» (۴)
دلیلِ این که چرا این چنین دین و دولت در عصر ساسانی به هم گره خورده بود و به عبارتی دین و دولت دو روی یک سکه بودهاند، این است که «در آن زمان این اندیشه که شاهان از تخمه ایزدان (تبار خدایان) بودهاند رواج داشته است. این نکته از سکههای شاهان پارس که شعار آرامی “ذی الهی” (zy alahia) [از خداوند] بر روی آنها ضرب میشده پیداست.» (۵) «سنگِ نخست» شاهنشاهی ساسانیان دینی بوده است، «در ایرانِ آغازِ دوره ساسانی با شاهی روبرو هستیم که متولی آتشکده آناهید است که یک کانون جنگی دینی نیز محسوب میشده است.» (۶)
عربهای ایرانی و پارسیان مخالفِ نظام ایدئولوژیکی با تمامِ تلاشهایی که کردند نتوانستند در برابر دستگاهِ دیوانسالاری پساساسانی مقاومت کنند و سرانجام ایدئولوژی کهن توانست یک بار دیگر به گونهای تعدیل یافته در زمانِ خلفای عباسی احیاء شود. خلفای عباسی به سبک و سیاق پادشاهان ساسانی میزیستند و سرانجام پیوند دین و دولت در زمان مأمون برای همیشه تثبیت میشود. سامانیان (۸۷۴-۱۰۰۴ م.) که – در کنار طاهریان- نخستین حکومتهای ایرانیِ پس از خلفای عباسی را بوجود آوردند، همین اصلِ پیوند دین و دولت را ادامه دادند. «امیر اسماعیل سامانی هنگام فتح خراسان به پهلوان خود گفت: “از دین هیچ نگاهدارندهتر نیست و هیچ بنایی از داد استوارتر نه”. این سخن، گفتار اردشیر پاپکان را در ذهن تداعی میکند که در وصیت به پسر خود شاپور گفت: “بدانید که دین و شهریاری دو برادر توأمند که هیچ یک بیهمزاد خود نتواند سر پا بایستد. دین بنیاد و ستون شاهی بوده و پس از آن شهریاری نگهبان دین شده است. پس شهریاری ناچار به بنیاد خود نیاز دارد و دین به نگهبان خود. زیرا آنچه نگهبانی ندارد، تباه است و آنچه بنیادی ندارد، ویران.» (۷)
از این رو، ضروریست که همواره بر این نکته تأکید کرد که «پیوند دین و دولت»، هسته اصلی ایدئولوژی شاهنشاهی ساسانی بوده است و اساساً ربطی به ادیان پیشین مانند یهودیت، مسیحیت و بودیسم و دین بعدی یعنی اسلام ندارد.
روحانیت زرتشتی: تنبیه و مراقبت با اتکا به دستگاه تفتیش عقاید
تفتیش عقاید یکی از وظایف اصلی دستگاه روحانیت زرتشتی بود. در این راستا، افراطگرایی این دستگاه تفتیش عقاید در تصور امروزی ما نمیگنجد. «اما شکنجه، ایرانیان هوش و مهارتی غریب در اختراع انواع شکنجههای عجیب داشتند. یکی از آلات بسیار مستعمل شانه آهنین بود که بدان گوشتِ بدن محبوس بختبرگشته را شرحه شرحه میکردند. اگر لازم بود عذاب را سختتر کنند نفت بر استخوانی که از زیر گوشت پیدا شده میریختند و آن را میافروختند.» (۸) هر شکنجه، نامی داشت، برای نمونه «نُه بار نزع روان» و آن عبارت بود از بریدن اعضای بدن از «مفاصل»، یا «هفت بند» که باز هم بریدن اعضای بدن از مفاصل بود، یا «کور کردن» که بستگی به حکم قاضی شرع به شیوههای گوناگون اجرا میشد، «اجرای آن یا به وسیله میلی سرخ شده بود و یا به سبب ریختین روغن داغ در چشم شخص.» (۹) حکمِ استاندارد برای زناکاران بریدن بینی بود. رسمی که هنوز در بخشهایی از افغانستان و پاکستان امروزی برای زنان زانی اجرا میشود.
در مورد مرتدان یعنی کسانی که از دین زرتشت خارج شدند یعنی زنادقه (بدعتگذارانی مانند مانویها) و کلاً بیدینان، دیوانها یا انجمنها ویژهای به آن رسیدگی میکردند ولی همه این نهادهای امنیتی زیر نظر موبدان بود. «در تاراندن بیدینان عموماً محاکم عادی دخیل کار نبودند. ارشاد و استنطاق و حکومت ایشان یا به عهده مرزبانان یا سایر صاحبقدرتان ولایات بود و یا علیالأغلب بر عهده انجمنهای خاصی بود که دربار تعیین میکرد و عموماً موبذان در آن حائز مقام اول بودند.» (۱۰)
روحانیت زرتشتی و دستگاه تفتیش عقاید آن – که بعدها توسط دیوانسالاری پساساسانی به نام «دیوان زنادقه» در عصر خلفای عباسی بازسازی شد- آنچنان مخوف بود که تنها ذکرِ نامش لرزه بر اندام مردم آن قلمرو میانداخت. «این انجمن تفتیش عقاید از مُغان هندرزبذ و سرو شورزداری و دستبرهمداد مرکب بود» (۱۱)
باری، دستگاه مخوف تفتیش عقاید روحانیان زرتشتی دست کم ۱۰۰۰ سال پیش از تدوینِ کتابِ شکنجه تفتیش عقاید کلیسای کاتولیک که به نامِ «چکُشِ ساحرهها» (Hexenhammer) شهرت دارد، رونق داشت.
سنگسار
سنگسار، رسماً در فهرست شکنجهها و انواع کشتنها در منابع ساسانی- زرتشتی نیامده است. ولی این نوع مرگ، برای مسیحیان عرب یا سُریانی و یا ایرانیانِ مسیحیشده رسماً اجرا میشد. در منابعِ سُریانی آمده که بسیاری از «شهدای» مسیحی – عرب، سُریانی و ایرانی- از طریق سنگسار به قتل رسیدهاند. چند سد تا از این «شهیدنامه»ها به زبان سُریانی هنوز موجود هستند که بخشی از آنها ترجمه شدهاند. برای نمونه در یکی از آنها آمده است: «فردای آن روز عدهای بسیار از زندانیان [مسیحی] را که از مردم همان آبادی بودند هلاک کردند. چند تن را محرران را که یوحنا (ژاک) و استفان (اتین) کشیش جزوشان بودند سنگسار کردند، دو راهبه را نیز به چلیپا کشیدند و بر سر صلیب سنگسار کردند.» (۱۲)
یکی دیگر از مهمترین اسناد برای سنگسار و کشتار مسیحیان غیر عرب و سُریانی [مسیحیان ایرانیزبان]، «پروندههای برگزیده از شهدای ایرانی» است که توسط اُسکار بام Oskar Baum از سُریانی به آلمانی ترجمه شده است. (۱۳)
به هر رو، سنگسار که در شریعتِ یهود موجود است، در روزگار ساسانیان در مورد مسیحیان و مرتدان ایرانی به اجرا در میآمد و بعدها وارد قوانین جزایی اسلامی شد.
مقام زن، چند همسری و ازدواج استقراضی
چند همسری و ازدواج موقتی (صیغه) یکی از ستونهای فرهنگی در روزگار ساسانیان بوده است. مسیحیان ایران، چه عرب، چه سُریانی و چه ایرانی، از لحاظ دینی مخالفِ سرسخت چند همسری، ازدواج موقتی و ازدواج با محارم (خواهر و مادر خود) بودند. این نگرش، یک دهنکجی تحقیرآمیز به دستگاهِ ایدئولوژیک ساسانی- زرتشتی محسوب میشد. «تعدد زوجات بر نهج سابق باقی بود، و عموماً وجوه اعیان ایران، علاوه بر زوجات شرعی، سراری و جواری و سبایا نیز داشتند.» (۱۴) «زوجات شرعی» زنانی هستند که طبقِ ارزیابی روحانیان زرتشتی همسران «واقعی» بودند که بعدها در اسلام به چهار زن محدود شد. «سراری» و «جواری» همان چیزی است که در ادبیات اسلامی به آن «کنیز» یا «همخوابه» (Kunkubine) میگویند، «سبایا» نیز کنیز هستند ولی «کنیزانی که در جنگها اسیر شدهاند». آیین ازدواج در روزگار ساسانی بسیار پیچیده بود و یکی از منابعِ بزرگ درآمد روحانیت محسوب میشد. طبعاً تمامی قوانین ازدواج، طلاق و تقسیم مال پس از طلاق یا مرگ به نفع مردان نوشته شده بود: «اگر مردی دو زن دارد [منظور دو زن شرعی، زیرا کنیزان همسر شرعی محسوب نمیشدند/بینیاز] و با ایشان قراری داده است به نوعی که در اموال میان او و آنان شرکتی هست، هر یک از دو زن شریک المال مرد است؛ ولی نسبت به یکدیگر تملک مانعاللغیر دارند. یک چنین اشتراک در مایملک را هیچ یک از زنان فسخ نمیتوانند کرد؛ لکن مرد میتواند آنرا فسخ کند و به طریقی که همگی به حال اول قبل از عقد قرار عودت کنند.» (۱۵)
اساسن در سنن قبیلهای دو نوع ازدواج مرسوم بوده است: درونهمسری endogamia و برونهمسری exogamie. قبایل ثروتمند برای آن که ثروت خود را با دیگر قبایل تقسیم نکنند، گرایش به درونهمسری داشتند و قبایل فقیر به برونهمسری. فرهنگِ ایرانی بر «خانهدان»ها استوار بود. یعنی هر خاندان یا خانواده بزرگ بسته به جایگاه اجتماعی و اقتصادیاش همسرگزینی را تعیین میکرد. مفهوم «اهل بیت» در حقیقت شکلِ معربِ «خانهدان» و دقیقتر گفته شود ترجمه «وِسپُهران» میباشد. از آنجا که خاندانهای پارسیِ ساسانی از موقعیت بسیار ممتاز برخوردار بودند، به گونهای بیمارگونه بر این اصلِ درونهمسری تأکید میکردند. «اصرار خاص ایرانیان به خلوص نژاد، ازدواج میان ارحام مثل برادر با خواهر، و پدر با دختر، و پسر با مادر را برایشان واجب کرده بود. این همانست که خویتوکدت (خویذگدَس) مینامیدند. … بهرام چوبینه خواهر خویش گردیه را به زنی گرفت، زن مهرام گشنسپ خواهرش هزاروی بود، اردوارژ را هفت خواهر بود که گویند هر هفت تن زن او بودند» (۱۶)
کریستان بارتلمه با اتکا به منابع زرتشتیِ ساسانی مانند «دینکرد»، «شایست نهشایست»، «مجموعه حقوقی» که ترجمه سُریانی آن توسط ژسوبوخت صورت گرفته بود و «کتاب حقوق فرخ» که به «مادیگان هزار دادستان» (هزار حکم قضایی) شهرت دارد، مینویسد: «در امپراتوری ساسانی، بنابر قوانین متداول از قدیم، زن شخصیت حقوقی نداشت. یعنی زن شخص فرض نمیشد، بلکه شئی پنداشته میگردید. به عبارت دیگر، وی شخصی که صاحبِ حقی باشد به شمار نمیرفت، بلکه چیزی که میتوانست از آن کسی، حق کسی شناخته شود، به شمار میرفت. به طور خلاصه زن دارای حقوقی نبود. وی از هر لحاظ در تحت سرپرستی و قیمومیت رئیس خانوار که “کتکخُتای” (کدخدای) نامیده میشد قرار داشت.» (۱۷) اگرچه در طول چهار سده حکومتِ دینی ساسانیان، اصلاحاتی در حقوق صورت گرفته بود، ولی «شایان ملاحظه است که در مبحث ازدواج، با وجود تجدد در فکر، در حقوق ساسانی همچنان اندیشه دیرین “زن شئی است نه شخص” کاملاً از میان نرفته و خودنمائی میکرد.» (۱۸) البته در این جا برای ما دو نکته حائز اهمیت است، «چند همسری» و «ازدواج موقت» که شکل تعدیل یافته آن در اسلام به نام «صیغه» جا افتاد.
«ازدواج در امپراتوری ساسانی شباهت کامل به ازدواج در جهان اسلامی داشته است. شماره زنانی که یک مرد میتوانست اختیار کند، از لحاظ حقوق نظری، محدود نبوده است. بدیهی است که اختیار زنان متعد، در عمل بسته به میل مرد، و قبل از هر چیز منوط به بنیه مالی او بوده است. یک مرد عادی ناگزیر بود که با یک زن سر کند. در صورتی که اشراف میتوانستند به اندازه یک دوره تسبیح زن در حرمسرای خود گرد آورند.» (۱۹)
یک نوع ویژه از ازدواج در عصر ساسانی وجود داشت که به آن «ازدواج استقراضی» یا «ازدواج عاریتی» میگفتند. این ازدواج یک «ازدواج موقت» – مانند صیغه- بود. تفاوت در این بود که شوهر اصلی، زنش را به مردی دیگر برای یک زمان معین یا موقت «قرض» میداد. «به موازات ازدواج با “پادشازن” و ازدواج با “چکر زن” یک نوع خاص دیگری از ازدواج در عصر ساسانی معمول بوده است که آن را ازدواج با “زن عاریتی” یا “ازدواج استقراضی” یعنی “اختیار موقت زنی به همسری که در قید ازدواج شوهر دیگری است” میتوان نامید. این نوع ازدواج چیست؟ در این باره کتاب حقوق فرخ بدین مضمنون توضیح میدهد: شوهر حق دارد، زن اصلی خود را به مرد دیگری که به جهت پرستاری کودکان خود، بدون تقصیر شخصی، نیازمند به یک زن است، و علاقه به داشتن یک زن را “به وجه پسندیدهای” اظهار بدارد، به طور موقت به همسری بدهد. در مورد “ازدواج استقراضی” شوهر اصلی حتی میتواند این عمل را بدون جلب رضایت زن خود انجام دهد.» (۲۰)
مُتعه یا نکاح منقطع یا ازدواج موقت که به آن صیغه نیز میگویند، فقط در شیعه امامی / دوازده امامی وجود دارد. این نوع ازداوج در واقع شکل تعدیل یافته همان «ازدواج استقراضی» عصرِ ساسانی است که واردِ اسلام ایرانی یعنی شیعه دوازده امامی گردید. ماریا متسوخ در مقالهای با عنوان «ازدواج موقت در حقوق ساسانی – پیشزمینه صیغه در ایران» (۲۱) به همین موضوع پرداخته است.
حکم مرگ برای خروج از دین (ارتداد)
کیفر ارتداد یعنی کسی که از دین خارج میشد مرگ بود. تا زمانِ خسرو انوشیروان رسم بر این بود که به محض این که دستگاه تفتیش عقایدِ روحانیان زرتشتی از تغییر دین یک ایرانی آگاهی مییافت حکم مرگِ مرتد را صادر میکرد. در زمان خسرو انوشیران که اصلاحات قانونی صورت گرفت، این قانون شرعی اندکی تغییر یافت. «عقوبات بر سه گناه است، یکی میان بنده و خدای، که از دین برگردد و بدعتی احداث کند در شریعت، و یکی میان رعیت و پادشاه که عصیان کند و غشّ، یکی میان برادران دنیا، که یکی بر دیگری ظلم کنند … در روزگار پیشین هر که از دین برگشتی، حالاً و عاجلاً، قتل و سیاست فرمودندی…» (۲۲) ولی در دوره خسرو اول یعنی خسرو انوشیروان (۵۳۱-۵۷۹ میلادی) که «نامه تنسر» نگارش شده است، سیاستها اندکی ملایمتر شدند. از این پس، «مرتد و محلد را قانون آن بود که به حبس بازدارند، و علما مدت یک سال به هر وقت او را خوانند، و نصیحت کنند، و ادله برو عرض دارند، و شُبه را زایل گردانند، اگر به توبه و انابت و اسغفار باز آید خلاص دهند، و اگر اصرار و استکبار او را بر استدبار دارد، بعد از آن قتل فرمایند.» (۲۳)
همان گونه که خواننده متوجه شده است، پیوند دین و دولت، تفتیشِ عقاید و شکنجه، سنگسار، چندهمسری و صیغه، و حکم مرگ برای ارتداد ربطی به الهامات خدا و پیامبری مجازی به نامِ محمد، ندارند. اینها عناصرِ بنیادین در دستگاه ایدئولوژیک ساسانی یعنی خوانشِ زرتشتی ساسانیان بوده که طیِ دو سده در دینی نوین به نام اسلام احیا گردید.
پایان بخش هشتم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر