داستان یک قتل، از کتاب «محمد»
نویسنده: هانس یانزن
نویسنده: هانس یانزن
داستان یک قتل
طبق گزارش ابن اسحاق، پس از جنگِ [غزوه] بدر (مارس ۶۲۴ م.) وجهه (پرستیژ) محمد بیاندازه افزایش یافت. حالا کافی بود محمد یک اشاره مانند این بکند: «چه کسی مرا از شّرِ ابن اشرف خلاص میکند؟» و سپس شخص مورد نظر به قتل میرسید.
نام کاملِ این مرد، کعب ابن اشرف بود. از طرف مادری به یک قبیلهی یهودی ساکن مدینه به نام بنو نضیر میرسید. فردی به نام محمد بن مَسلمه با همکاری دو نفر دیگر این قتل را انجام میدهند. این داستان در ترجمهی گیوم Guillaume [از ابن اسحاق] تقریباً پنج صفحه را در بر میگیرد.
قاتلان رئیس جمهور مصر، سادات، همین روایت را به عنوانِ دستمایهی ترور خود مورد بهرهبرداری قرار دادند، البته نه روایت اصلیاش، بلکه روایت بازنویسی آن توسط ابن تیمیه را. او از شخصیتهای نخستینی بود که در حدود ۱۳۰۰ میلادی الاهیاتِ افراطی اسلامی را احیا کرد و حوزهی فعالیتاش در سوریه و مصر بود. این داستان مدتی پیش از عملیات ترور سادات در ۶ اکتبر ۱۹۸۱ توسط یکی از قاتلان برای دفاع از خود نوشته بود که جزیی از پروندهی قاتلان سادات گردید.
این داستان برای این مردان دو جنبه داشت: یکی این که میتوان برای کار خیر دروغ گفت و از سوی دیگر نشان میدهد که چگونه باید با «دشمنان اسلام» برخورد کرد. ابن اسحاق هم همین عنوانِ «دشمن خدا» را برای کعب ابن اشرف به کار برده است. مردانی که بعداً سادات را به قتل رساندند نشان دادند که مسلمانان امروزی میتوانند از چنین داستانهایی به خوبی بهرهمند شوند.
در برابر این سخنِ محمد که «چه کسی مرا از شَرِ ابن اشرف خلاص میکند؟» ابن مَسلمه پاسخ داد: «من این وظیفه را به عهده میگیرم، رسول الله، من او را خواهم کشت.» احتمالاً پیامبر میدانست که به چه شیوهای ابن مَسلمه مسئله را حل خواهد کرد. پاسخ رسولالله این را نشان داد: «انجام بده، اگر میتوانی.»
چرا کعب بیش از هر کس دیگری خشم محمد را برانگیخت؟ طبق گزارش ابن اسحاق چون کعب پی در پی تکرار میکرد که در جنگ بدر «اشراف قُریش و ملوک عرب» که «همیشه به فقرا و بیخانمانان کمک میکردند» کشته شدند. او میگفت، اگر قرار است که چنین انسانهایی توسط آدمهای بیارزشی چون یاران محمد کشته شوند، «همان بهتر که در زیر خاک بمانند تا روی زمین زنده باشند».
چنین حرفهایی در حقیقت فقط نشان میدهند که ایدهآلهای نخبگانِ مشرک [کمک به فقرا و بیخانمانان/م] در مدینه در زمان محمد چندان تفاوتی با ایدهآلهای یکتاپرستان نداشتند. البته ظاهراً کعب گناهان دیگری نیز داشته است. گویا او اشعار زشتی علیه زنان مسلمان، به ویژه دربارهی بعضی از اندامهای زنان «میان آرنج دست و مچ پا»، میسروده که ظاهراً شنوندگان این اشارات و کنایات را به گونهای به طرز نماز مسلمانان تعبیر میکردند. این که این داستان حقیقت دارد یا نه، چندان مهم نیست، مهمِ آموزهی نهفته در آن است که مسلمانان از آن استخراج میکنند. آموزهی این داستان خیلی ساده، زمخت و روشن است: هر کس دربارهی زنان و مردان مسلمان بیادبانه حرف بزند، باید کشته شود. این آموزه را اصلاً نمیتوان با تصورات مدرن ما از آزادی عقیده و جدلها [آزادی بیان] سازگار کرد.
ابن اسحاق در ادامه مینویسد که ابن مسلمه به دلیل شکستن قولش دست به یک روزهی سه روزه زد. وقتی محمد او را خواست و دلیلِ آن را پرسید، ابن مسلمه گفت که دقیقاً نمیداند آیا میتواند به قولش عمل کند یا نه. ولی محمد به او میگوید که حتا اعلام یک قول [پیمان] در حکم خود قول است. این بخش از داستان برای حقوقدانان اسلامی بعدی از اهمیت بزرگی برخوردار است، زیرا آنها با استناد بدان میتوانستند قول یا پیمان فرجام یافته یا نیافته را از نظر حقوقی تفسیر کنند.
به دنبال آن، ابن مسلمه با تأکید از محمد خواهش میکند که اجازه بدهد به هنگام اجرای این مأموریت دروغ بگوید که طبعاً محمد آن را جایز دانست. دو نفر دیگر به نامهای ابونائله و سَلکان که ابن مَسلمه را در این مأموریت کمک میکردند، موفق شدند با کعب وارد یک گفتگو دربارهی شعر و ادب شوند. آنها میدانستند که کعب عاشقِ ادبیات است. در همین رابطه گفتنیست که اشعار آنزمانی مسایل روزمره را با کلام تند و تیز تفسیر میکرد. این سه حیلهگر با کعب از طریق آخرین اشعاری که او دربارهی مسایل روز نوشته بود وارد بحث و گفتگو شدند و ابراز کردند که محمد و مسلمانان از اشعارش بسیار بیزار هستند. در این جا آشکار میشود که چرا آنها از محمد تفاضاکردند که اجازه بدهد دروغ بگویند.
حالا گفتگو حسابی گرم شده بود و موضوع بر سر قرض دادن پول آمد. کعب پرسید، خب در ازای آن چه گرو میگذارید؟ حاضرید همسرانتان را به عنوان ودیعه نزد من بگذارید؟ توطئهگران گفتند که معلوم است که چنین کاری نمیکنند چون هر چه باشد او [کعب] به عنوان خوشبوترین و بزرگترین زنباز مدینه معروف است. خُب، پسرانتان چی؟ این هم رد شد، ولی پیشنهاد کردند که حاضرند – در مقابل این قرض، سلاح و زرهی جنگی خود را نزد او به امانت بگذارند. کعب پذیرفت و گفت اسلحه هم ودیعه خوبی است، و راوی داستان یک بار دیگر شنوندگانش را مطمئن میکند که سلکان از پیش همهی برنامهها را ریخته بود تا مبادا وقتی آنها با اسلحه و زره در برابر خانهی کعب قرار میگیرند شک مردم را برانگیزند.
در همان غروبی که قرار بود قتل صورت بگیرد، محمد تبهکاران را اندکی همراهی میکند و پیش از جدا شدن گفت: «خدا همراهتان! خدایا کمکشان کن!» در برابر خانهی قربانی، ابونائله کعب را صدا زد. کعب، این طور که داستان میگوید، تازه ازدواج کرده بود و به همین دلیل سرِ شب با همسرش به رختخواب رفته بود. همسرِ کعب نسبت به این دیدار شبانه مشکوک شده بود و به شوهرش هشدار داد. زیرا در صدای ابونائله چیزی بود که او را بدگمان کرده بود. اگرچه کعب به همسرش حق داد ولی پاسخ داد که اگر یک مرد نخواهد به ترسویی شهرت یابد نباید تحت تأثیر چنین چیزهایی قرار گیرد.
بالاخره او نزد این سه نفر میرود و اندکی با آنها حرف میزند. وقتی ابونائله پیشنهاد میکند که مابقی شب را با هم راه بروند و به حرفهای خود ادامه دهند، کعب میپذیرد. بعد ابونائله دستی به موهای کعب کشید و گفت خیلی بوی خوب میدهد. اندکی بعد دوباره همین حرکتش را تکرار کرد. وقتی بار سوم ابونائله همان حرکت را تکرار میکند، ناگهان فریاد برمیآورد: «بُکشید این دشمن خدا را!» هر سه نفر ریختند روی قربانی خود، البته در آغاز بدون موفقیت، چون کعب شمشیرزنِ خوبی بود. افزون بر این او آنچنان سر و صدا راه انداخت که همسایههای اطراف چراغها را روشن کردند. در این هنگام ابن مَسلمه توانست خنجر خود را در بیاورد و چنان در شکم کعب فرو برد که خنجر از مقعد قربانی بیرون آمد. گفتنیست که همین داستان هم در انجیل عهد قدیم آمده است، در کتابِ داوران، عجلون پادشاه موابها، توسط ایهود به همین شیوه به قتل میرسد (کتاب داوران، بخش ۳، بند ۲۲؛ در بسیاری از ترجمهها البته جزئیات مشمئزکنندهی داستان حذف شده است.) (۱)
پس از آن که کعب به زمین افتاد، قاتلان در پی یافتن محمد شدند تا به او گزارش کار را بدهند. ابن اسحاق این داستان را با چند بیت شعر درباره همین داستان و سپس با این پیام به پایان میرساند: «حالا دیگر در مدینه هیچ یهودیای پیدا نمیشود که از ترس جانش به خود نلرزد.»
نتیجهگیری:
اگر به روایات و احادیث اسلامی باور داشته باشیم و آنها را تاریخی بدانیم، آنگاه باید اعتراف کرد که محمد پیامبر مسلمانان نه تنها خشنترین پیامبر روی زمین بلکه باید او را در ردیف بیملاحظهترین سردارها یا فرماندههای نظامی قرار داد. طبقِ «سیرت رسولالله» نوشتهی ابن اسحاق، محمد به دلایل سیاسی- دینی، فرمان قتل / ترور ۸۰ نفر را صادر کرد (۲). محمد نخستین فتوای قتل / ترور را برای کعب ابن اشرف صادر کرد که در بالا بدان اشاره رفت. از سوی دیگر نباید فراموش کرد – این نکته برای مسلمانان مؤمن حائز اهمیت است- که تقریباً همهی احادیث، تفاسیر قرآن و روایات اسلامی بر اساسِ «سیرت رسولالله» ابن اسحاق و ادامهی دهندهی او ابن هشام نوشته شدهاند.
در ضمن، محمد در کنار فتوای ترور علیه مخالفانش، شکنجه را نیز وارد نظام ایدئولوژیک- دینی اسلامی کرد و به آن مشروعیت بخشید. گویا در جنگ خیبر پول و طلای یهودیان در دست فردی افتاده بود به نام کنانه ابن ربیع و شایع شده بود که او «گنج»ها را مخفی کرده است. ابن اسحاق روایت میکند که کنانه را نزدِ محمد بُردند، ولی متهم به رسولالله میگوید که «من خبر از آن ندارم». محمد او را به دست فردی به نام زُبیر ابن عوّام میدهد تا او را زیر شکنجه به اقرار در بیاورد. «پس سید [محمد]، زُبیر ابن عوّام را بفرمود تا او را عذاب میکند [کند] تا آن وقت که اقرار بکند. و زُبیر او را عقوبت میکرد و هیچ اقرار نمیکرد.» (۳) به هر رو، با این که روی سینهی قربانیِ بختبرگشته آهن گداخته گذاشتند ظاهراً متهم چیزی برای گفتن نداشت. با این وجود، محمد فرمان میدهد که سر متهم را از تن جدا کنند.
فرمان کُشتار جمعی: در سیرت رسولالله ابن اسحاق آمده که یهودیان بنی قریظه پس از تسلیم شدن، به رئیس قبیله اوس- سعد ابن مُعاذ- سپرده میشوند. سعد هم حکم میکند که سر همه مردان را از تن جدا کنند. سعد پیش از اجرای حکمش از محمد میپرسد که درباره این حکم چه میگویی. محمد پاسخ میدهد: «ای سعد، حکم که تو در بنی قریظه بکردی چنان است که حکم در بالای هفت آسمان بکردهاند.» (۴) پس از دریافت تأییدیه از محمد، سعد «بفرمود تا در بازار مدینه خندقی فرو بُردند و جهودانِ بنیقریظه را یک یک میآوردند و گردن میزدند و در آن خندقی میانداختند تا نُهصد مرد از ایشان گردن بزدند.» (۵) در این جا باید متذکر شد که در هیچ یک از منابع یهودی اشارهای به این قتل و عام نشده است. و همانگونه که خوانندگان میدانند یهودیان هر حادثهای که به زندگیشان مربوط میشد به ثبت میرساندند. ولی ما در منابع یهودی نه از یهودیان یثرب [مدینه بعدی] چیزی مییابیم و نه از گردن زدنِ نُهصد یهودی ساکن آنجا.
باری، این شخصت «واقعی» محمد در احادیث و روایات اسلامی است. مسلمانان مؤمن و غیرسیاسی نباید تعجب کنند که چرا از درون دینشان چنین هیولاهای بیشاخ و دمی مانند داعشِ ایرانی (رژیم دینی ایران) و داعش عربی به جهانیان ارزانی میشود. الگوی مقدس داعشیهای جهان، یک پیامبر مجازی بسیار بیملاحظه است که خالق آن یعنی ابن اسحاق آن چنان فلفل و نمکش را زیاد کرده که مصرفکنندگان آن را به جنون کشانده است.
همچنین نباید فراموش کرد که این داستانها و قصهها تقریباً دو سده پس از به اصطلاح هجرت نوشته شدهاند و ما هیچ گونه مدرک واقعی برای این احادیث نداریم. اسلامی که هم اکنون مسلمانان مؤمن بدان باور دارند (چه سنی و چه شیعه)، اسلامی است که از دورن احادیث و روایات بیرو ن آمده و شکل گرفته است و نه از دل قرآن. قرآن به تنهایی، حتا جزء بسیار کوچکی از اسلام محدثین و راویان هم نمیشود.
احادیث و روایات اسلامی بر اساسِ داستانهای انجیل عهد قدیم و جدید، کتابهای مقدس زرتشتی، حقوق ساسانی (زرتشتی)، آیین عبادت بودایی و بعضی از داستانهای هندی مانند احیقار شکل گرفته شدهاند. اسلام، هیچ – به معنی واقعی کلمه، «هیچ»- چیز نوین به ادیان یا نظامهای حقوقی گذشته اضافه نکرده است: خیلی صاف و ساده هیچ! هر خوانندهای که بتواند فقط یک موردِ جدید (دینی یا حقوقی فرقی نمیکند) در این دین کشف کند که متفاوت از گذشته بوده آن گاه شاید لازم باشد در کل نگاهم یک تجدید نظر اساسی انجام بدهم.
به هر رو، تا مادامی که ما انسانهای امروزی این قصهها و داستانها را به عنوان «تاریخ» – و آن هم از نوع مقدسش- به خورد مردم میدهیم (۶)، این در، بر همین پاشنه خواهد چرخید. ابن اسحاق، ابن هشام، طبری، ابن سعد، واقدی و … مورخ نبودند که بتوان بدانها استناد کرد. جهانبینیِ دینی مسلمانان که امروز بر اساس همین احادیث و روایاتِ دینی – جنایی آراسته شده است، نه تنها به مانعی بزرگ بر سر راه همزیستی مسالمتآمیز مردمان گوناگون این جهان، بلکه به مانعی برای شکوفایی اقتصادی و جامعهی مدنی کشورهای مسلمان تبدیل شده است.
۱- توضیح مترجم: در ترجمهی انجیل که با اتکا به انجیلهای عبرانی، آرامی و یونانی صورت گرفته است، این بخشهای مشمئزکننده نیز آمدهاند. در آنجا آمده است: داوران بخش ۳، بند ۲۱ تا ۲۴:
«سپس ایهود با دست چپاش شمشیر را از طرف راستش بیرون آورد و آن را در شکم او فرو برد،۲۲: و دسته شمشیر دولبهاش (ذوالفقار) هم پس از تیغه وارد بدن شد، به طوری که چربی دور تمام شمشیر را گرفت، چون او شمشیر را از شکماش بیرون نیاورد.»
در پانویس برای این بند توضیح داده شده که در منابعِ اصلی این جمله نیز آمده است «چنان مقعد او را پاره کرده بود که مدفوع او از آنجا بیرون ریخت.» برای آگاهی بیشتر به انجیل زیر نگاه کنید:
Neue-Welt-Übersetzung der Heiligen Schrift (mit Studienverweisen), 1986. Herausgeber: Wathtower bible and tract society of New York, inc.
همانگونه که خواننده مشاهده میکند ابن اسحاق فقط یک داستان قدیمی از انجیل عهد قدیم را بازنویسی کرده است. حتا شمشیر دولبه یا ذوالفقار ایهود نیز بعدها وارد ادبیات اسلامی شد.
۲- Ibn Warraq (Hrsg.), The Quest for the Historical Muhammad, New York 2000, P. 30, P.542
۳- ابن اسحاق: «سیرت رسولالله»، ویراش جعفر مدرس صادقی. تهران، نشر مرکز، چاپ سوم ۱۳۸۳، ص ۴۲۱
۴- ابن اسحاق، ص ۳۸۱
۵- ابن اسحاق، ص ۳۸۱
۶- فولکر پُپ در کتاب «آغاز اسلام» مینویسد: «جوهر قلم ما [یعنی اسلامشناسان و سیاستمداران غربی/بینیاز] در رگهای محمد جاری است». به زبان غیر دیپلماتیک یعنی: ما محمد را از لحاظ «علمی» برای شما مسلمانان ساختهایم. نمونهی بارز این ادعا کتابهایی است دربارهی زندگینامه محمد که یکی از آنها جزو کتابهای استاندارد دانشگاهی است و مونتگمری وات آن را نوشته است. و چنین شد که اسلامشناسی در غرب که قرار شد یک علم باشد – و در آغاز یعنی سدهی نوزدهم واقعاً چنین بود- در فرآیندِ کسب اهمیت اقتصادی جهان اسلام به تدریج جای خود را اسلامشناسی احادیث و روایات داد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر