۱۳۹۴ خرداد ۲۰, چهارشنبه

نگاهی دیگر به فرایند اسلامی شدن ایران .1


نگاهی دیگر به فرایند اسلامی شدن ایران

بخش یک

پیش‌گفتار

آنچه در اینجا می‌خوانید خلاصه‌ای از یک کتاب مبسوط و تخصصی در زمینه تاریخ اسلام است که در آینده به چاپ خواهد رسید. در اینجا نگارنده کتاب مذکور را به شکل بس خلاصه و ساده برای مراجعه کنندگان اینترنتی تنظیم کرده تا آغازی برای آشنایی در این زمینه باشد.

هدف نگارنده این است که با تکیه بر فاکت‌ها و واقعیت‌های تاریخی که تاکنون در دسترس ماست نشان بدهد که دین اسلام و به تبع آن قرآن، محصول پیامبری به نام محمد نبوده است. زیرا همان گونه که خواننده در این نوشتارها خواهد دید، شخصیتی به نام محمد در طول تاریخ وجود نداشته است. از همین رو، فرآیند شکل‌‌گیری اسلام بسی پیچیده‌تر از صرف اعلام یک دین در مکه است.

به سخن دیگر، شکل‌گیری اسلام که نزدیک‌ِ دو سده طول کشید، از یک سو پیامد‌ِِ مناسبات سیاسی- نظامی دو امپراتوری بزرگ آن روزگار، یعنی امپراتوری ساسانی و امپراتوری بیزانس و از سوی دیگر، مناسبات‌ِ سیاسی – دینی آشوب‌مند‌ِ حاکم پس از فروپاشی‌ِ شاهنشاهی ساسانی است. پس ضروری خواهد بود که به بسیاری پرسش‌ها در همین رابطه پاسخ‌ داده شود: ۱- فروپاشی ساسانی چگونه رخ داد؟ ۲- عرب‌ها چه کسانی بودند؟ آیا آن‌ها از «خارج» به ایران حمله کردند یا بخشی از ایرانیان را تشکیل می‌دادند و در درون قلمرو ساسانی می‌زیستند، ۳- اگر در آغاز، دینی نوین به نام اسلام وجود نداشته، چگونه از دل مناسبات‌ِ دینی و سیاسی آن زمان چنین دینی شکل گرفته است؟ ۴- تاریخ‌ِ دینی یا روایات اسلامی که به ما رسیده، چگونه و در چه روندی شکل گرفته‌اند ؟۵- نقش‌ِ دیوان‌سالاری پساساسانی در شکل‌گیری این دین (اسلام) چه بوده است؟ ۶- شکل‌گیری قرآن و به تبع آن شکل‌گیری زبان‌ِ نوشتاری عربی چه هنگام بوده است؛ و بسیاری مسایل ریز و درشت که در روایات اسلامی بازتاب یافته‌اند، موضوع این نوشتارها خواهند بود.

آنچه روایات اسلامی برای ما به ارث نهاده‌اند

منظور از روایات اسلامی در این جا همه نوشته‌های علمای مسلمان به جز قرآن می‌باشد که در برگیرنده روایات نبوی، روایات غیرنبوی، روایات دفاعی کلامی، روایات تاریخی و سرانجام روایات تفسیری است. آن چه ما امروز زیر عنوان‌ِ تاریخ‌ِ رسمی‌ِ ایران‌ِ پساساسانی و اسلام می‌شناسیم، مرده‌ریگ‌ِ راویان اسلامی در دوره خلفای عباسی است. تاکنون ارزیابی‌ِ بسیاری از پژوهش‌گران بر این بوده و هست که علت فروپاشی حاکمیت ساسانی، حمله اعراب مسلمان به ایران بوده است. هدف این سلسله مقالات، نشان دادن این نکته بنیادین است که فروپاشی ساسانیان نه معلول «اسلام و تهاجم‌ِ اعراب به ایران» بلکه به عکس، این اسلام است که از دل‌ِ فرآیند‌ِ فروپاشی ساسانیان سر برآورده است.

باری، اگرچه ۱۲۰۰ سال از تاریخ نگاری عصر خلفای عباسی می‌گذرد، ولی هنوز این تاریخ‌نگاری، الگوی‌ِ بخشی بزرگی از پژوهشگران برای تبیین تحولات‌ِ سیاسی تاریخ ایران و اسلام است. این تاریخ‌ِ دینی یا به اصطلاح فنی «تاریخ رستگاری» هنوز برای بخش‌ِ بزرگی از پژوهشگران به عنوان الگوی بنیادین (پارادایم) و نقطه آغاز مطالعات تاریخی قرار می‌گیرد. میراث‌ِ راویان اسلامی را می‌توان در چند سطر خلاصه کرد. بنا بر روایات‌ِ اسلامی، دین اسلام و فروپاشی ساسانی مسیر زیر را پیموده است:

در سال فیل (عام الفیل) – که طبق‌ِ روایات اسلامی باید سال ۵۷۰ میلادی باشد- پیامبر اسلام در مکه به دنیا آمد. او در سن‌ِ چهل‌ سالگی، یعنی در سال ۶۱۰ میلادی از سوی خدا به پیامبری برگزیده شد. محمد همچنین به دلیل‌ِ فشارهای مخالفانش در مکه، مجبور شد در سال ۶۲۲ میلادی مکه را ترک و به یثرب (مدینه‌ منوره بعدی) هجرت کند. او در همین جا، نخستین دولت‌- شهر اسلامی (حکومت‌ِ اسلامی) را پایه‌گذاری کرد. محمد در سال ۶۳۲ میلادی به مرگ‌ِ طبیعی در مدینه می‌میرد. از سال ۶۳۲ تا ۶۶۱ میلادی چهار خلیفه (خلفای راشدین) جانشین محمد شدند: ابوبکر، عمر، عثمان و علی.

همچنین بنا بر روایات اسلامی، ایران در زمان عمر یعنی میان‌ِ سال‌های ۶۳۴ تا ۶۴۴ میلادی به دست «اعراب مسلمان» افتاد. در این میان عمر توانست یک بار سپاهیان ایران را در سال ۶۳۵ میلادی در منطقه «قادسیه» شکست بدهد و بار دوم در سال ۶۴۲ میلادی در نهاوند. شکست‌ِ نهایی ایران در نهاوند رقم می‌خورد و راه برای اسلامی شدن ایران باز می‌شود. این مسیر رسمی تاریخ‌ِ اسلامی‌ شدن ایران است.

این تاریخ رسمی در واقع یک تاریخ‌نویسی دینی- اسطوره‌ای‌ست که در دوره خلفای عباسی شکل نهایی‌اش را یافت و همان طور که در بخش‌های بعدی خواهیم دید شکل تعدیل یافته جهان‌بینی‌ِ شاهنشاهی ساسانی است.

هدف اصلی در این نوشتارها تأکید بر نگرش و روش‌ِ تاریخی – انتقادی است و نه الزاماً کسب‌ِ نتایج قطعی که از این نوشتارها می‌توان گرفت. چرا که علم پدیده‌ای‌ست پویا؛ و پویایی با نتیجه‌گیری قطعی و مطلق سر سازگاری ندارد.

حال بپردازیم به نکات‌ِ اساسی‌ِ روایات‌ِ اسلامی در همین باره:

سال فیل یا «عام‌الفیل» در قرآن

سیره‌نویسان‌ِ محمد با استناد به سوره ۱۰۵، سوره فیل، زندگی‌نامه محمد را ساخته‌اند. البته سوره فیل که فقط از ۵ آیه تشکیل شده است هیچ اطلاعاتی در باره زندگی محمد یا حتا تاریخ این واقعه نمی‌دهد. با این وجود، اطلاعات‌ِ سیره‌نویسان اسلامی درباره زندگی‌ِ محمد که مبتنی بر همین سوره است، مورد نقد‌ِ جدی قرار نگرفته است. در سوره فیل آمده است:

أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ ﴿١﴾ أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ ﴿٢﴾ وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ ﴿٣﴾ تَرْمِیهِم بِحِجَارَهٍ مِّن سِجِّیلٍ ﴿۴﴾ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَّأْکُولٍ ﴿۵﴾

«آیا ندیدی پروردگارت چه بر سر اصحاب فیل آورد؟ (۱) آیا نقشههای شومشان را خنثی نکرد؟ (۲) آری پروردگارت پرندگانی (ابابیل) که دسته دسته بودند به بالای سرشان فرستاد (۳) تا با سنگی از جنس کلوخ بر سرشان بکوبند (۴) و ایشان را به صورت برگی جویده شده درآورند (۵)»

هیچ خواننده امروزین از سوره بالا نمی‌تواند به زندگی‌نامه محمد پی ببرد. پس چگونه و طبق‌ِ چه مدارکی ۱۸۰ سال بعد از «هجرت»، ابن هشام به چنین اطلاعات «دقیقی» دست می‌یابد که محمد در این سال و روز متولد شده است؟

خلاصه این که، تاریخ‌ِ اسلامی، یعنی تاریخی که در زمان‌ِ خلفای عباسی نسخه نهایی خود را یافت، به ما می‌گوید که «اصحاب فیل» به «مکه» حمله بردند، و این در حالی است که در این سوره هیچ اشاره‌ای به مکه نشده است. همچنین راویان گفته‌اند که این حمله توسط ابرهه حبشی در تاریخ ۵۷۰ میلادی بوده است و در همین سال پیامبر اسلام، محمد، در تاریخ ۱۲ ربیع الاول [به قول شیعه‌ها ۱۷ ربیع‌الاول] در مکه متولد شد.

با نگاهی به سنگ‌نبشته‌ها و رویدادنگاری‌های هم‌زمان می‌کوشیم دریابیم که ابرهه حبشی چه هنگام و به چه کسانی حمله برده و این به اصطلاح «عام‌الفیل» در چه تاریخی رخ داده است:

«… با وجود این، سیاست ساسانیان نسبت به عربستان به شمال شبه جزیره محدود نمی‌‌شد. خسرو انوشیروان سپاهی به فرماندهی وهرز (وهریز) به جنوب عربستان فرستاد که این سپاه تا صنعا نیز پیش رفت، حبشیان را که متحد بیزانس بودند از آن جا بیرون راند و امیری محلی را در یمن به عنوان رعیت شاهنشاه منصوب کرد.» (۱)

یوزف ویسهوفر کارشناس‌ِ تاریخ باستان‌ِ ایران در گفتاور بالا به تاریخ دقیق‌ِ تسلط ایران بر یمن اشاره نکرده، ولی آرتور کریستن‌سن آن را دقیق‌تر فرموله کرده است:

«در قسمت جنوب، کسری [خسرو انوشیروان] قدرت خود را بر یمن بسط داد. این مملکت در آن زمان در دست حبشیان بود. وهریز که یکی از سرداران کسری بود، با اعراب همدست شد و در سال ۵۷۰ (میلادی) حبشی‌ها را خارج کرد و از جانب شاهنشاه به حکومت آن کشور منصوب گردید» (۲)

امروزه با اتکا به اسناد و مدارک واقعی می‌دانیم – و این مورد‌ِ توافق همه مورخان کنونی است- که در سال ۵۷۰ میلادی سپاهیان ایران، یمن را اشغال کردند و سردار‌ِ خسرو انوشیروان، یعنی وهریز، حاکم یمن شد. یعنی، در سال ۵۷۰ میلادی دیگر از ابرهه خبری نیست و این سال با تسخیر یمن توسط ایران‌ِ ساسانی منطبق است.

البته چند دهه پیش از آن ابرهه حبشی به یکی از قبایل عرب در عربستان مرکزی، قبیله معدّ، که از متحدان لخمیان بودند حمله کرده بود. در همین باره، احسان یارشاطر می‌نویسد:

«به گفته پروکوپیوس (Persian Wars I.XX 1-13) چند سالی پیش از سال ۵۳۱ میلادی پادشاه حبشه، به تشویق یوستی‌نیان (Justinian) امپراتور بیزانس و برای دفاع از همدینان مسیحی خود، که مورد آزار مشرکان و یهودیان یمنی بودند، جنوب یمن را اشغال کرد، پادشاه آنجا را کشت و دست‌نشانده‌ای را به جای او گمارد. اما این دست‌نشانده محبوبیت نیافت و نتوانست شورش علیه خود را فرونشاند. ابرهه (که ظاهراً شکل حبشی ابراهیم است (Abraha) جانشین او شد که به گفته پروکوپیوس اصلاً برده بازرگانی بیزانسی بود. در کتیبه‌ای که یادگار‌ِ پایان یافتن تعمیرات سد مأرب است، ابرهه ادعا می‌کند نمایندگانی از دربارهای حبشه، بیزانس، ایران، حیره و غسان به حضور وی بار یافته‌اند. یوستی‌نیان او را تشویق کرد که به حیره حمله کند، اما او از روی احتیاط جز تظاهر به این کار اقدامی نکرد. (Procopius, Persian Wars I.XX 13) اما به قبیله‌ی مَعدّ در مرکز عربستان حمله کرد، که تابع پادشاه لخمی حیره، عمرو بن منذر سوم، بود.» یارشاطر نتیجه‌گیری می‌کند که: «احتمالاً همین لشکرکشی به شمال برای مقابله با سپاه حیره است که در سوره ۱۰۵ قرآن درباره‌ی حمله به مکه و وسیله‌ی “اصحاب الفیل” به منظور ویران کردن کعبه بازتاب یافته است.» (۳)

در تأیید این که «عام‌الفیل» در سال ۵۷۰ میلادی نبوده است، در میانه سده ۲۰، در سال ۱۹۶۴، پژوهشگر شوروی، خانم نینا پیگولوسکایا، آن را روشن کرده بود. او می‌نویسد:

«پروفسور ف. آلتهایم یکی شمردن لشکرکشی ابرهه علیه [قبیله] معدیان و “عام‌الفیل” را ممکن دانسته، چنین اظهار عقیده کرده است که در روایات عربی این واقعه از سال ۵۴۷ به ۵۷۰ میلادی و سال تولد پیامبر اسلام تغییر یافته است. به هر تقدیر به دشواری می‌توان پذیرفت که سلطنت ابرهه تا سال ۵۷۰ میلادی ادامه یافته باشد.» (۴)

بنابراین،تاریخ‌گذاری سال فیل‌ (عام الفیل) در روایات اسلامی از بنیاد اشتباه است. با این وجود، داستان‌پردازان اسلامی بر این نکته پافشاری می‌کنند که محمد در سال ۵۷۰ میلادی متولد و در سن چهل سالگی به پیامبری برگزیده شد.

حالا چرا «۴۰ سالگی»؟ مگر در سال ۶۱۰ میلادی – یعنی اگر ۵۷۰ میلادی را عام‌الفیل و تولد محمد بگیریم- چه رویداد جهانی صورت گرفت که باید به عنوان‌ِ «بعثت پیامبر» به ثبت برسد؟

سال ۶۱۰ میلادی، سال به قدرت رسیدن یک مسیحی مؤمن و خداترس است که خود را بعدها «خادم مسیح» و «منجی عالم» معرفی کرد، سال‌ِ «مردی بزرگ» است که توانست دشمنان‌ِ «آتش‌پرست» خود را محو و نابود کند و راه مؤمنان شرق را به سوی رستگاری بگشاید. سال‌ِ مردی‌ است که در قرآن در سوره «الروم» (۵) بر کفار پیروز می‌شود و راه نجات را به همگان نشان می‌دهد: سال برگزیده شدن هراکلیوس (هرقل) مسیحی به عنوان‌ِ امپراتور‌ِ بیزانس است. سال ۶۱۰ میلادی نقطه عطفی‌ست که باید به گونه‌ای به ثبت برسد حتا به بهای انتقال‌ِ سال‌ِ ۵۴۷ میلادی- سال حمله ابرهه حبشی به قبیله مَعدّ- به سال ۵۷۰ میلادی.

تاریخ‌های ثبت شده در روایات‌ِ اسلامی همه دارای معنا هستند، هیچ چیز به اصطلاح «پا در هوا» نیست، همه چیز دارای مبنای واقعی است، فقط اندکی نام‌ها و تاریخ‌ها جابجا شده‌اند!

سال‌های «هجرت» یا سال‌های آشوب؟

طبق روایات‌ِ اسلامی، محمد در سال ۶۲۲ میلادی از مکه به مدینه هجرت کرد و در سال‌ِ ۶۳۲ میلادی به مرگ طبیعی در همان‌جا مُرد. سال ۶۲۲ میلادی منطبق است با شکست‌ِ خسرو پرویز از هراکلیوس در ارمنستان. در همین سال هراکلیوس پس از پیروزی‌اش بر خسرو پرویز به عرب‌های غسانی یعنی واسال‌های خود (دست‌نشاندگانش) اعلام می‌کند که می‌توانند بر مناطق‌ِ سابق‌ِ بیزانس حکمرانی کنند. و سال ۶۳۲ میلادی منطبق است با پایان موقتی‌ِ بحران حکومت ساسانی و انتخاب یزدگرد سوم به پادشاهی.

حال به مقاطع تاریخی‌ِ در زندگی‌نامه محمد نظری بیفکنیم: محمد در سال ۵۷۰ میلادی زاده شد. این سال منطبق است با تصرف یمن توسط خسرو انوشیروان و نه حمله ابرهه به «مکه» (۵۴۷ میلادی)، زیرا ابرهه هیچ‌گاه به مکه حمله نکرد، بلکه در سال ۵۴۷ میلادی به قبیله مَعدّ از متحدان لخمیان در عربستان مرکزی حمله کرد. پنج سال پس از این تاریخ یعنی در سال‌ِ ۵۷۵ میلادی هراکلیوس متولد شد (مورخان عثمانی به اشتباه سال تصرف یمن توسط کسری را ۵۷۵ میلادی [سال تولد هراکلیوس] تشخیص داده‌اند). به هر رو، هراکلیوس در سال ۶۱۰ میلادی در بیزانس به عنوان‌ِ امپراتور و در روایات‌ِ اسلامی، محمد به پیامبری برگزیده شد. در تاریخ ۶۲۲ میلادی هراکلیوس، خسرو پرویز را در ارمنستان شکست داد و قدرت را در منطقه به عرب‌ها واگذار کرد. همین سال، سال‌ِ هجرت محمد نیز شد. در سال‌ِ ۶۳۲ میلادی بحران حکومتی ساسانی موقتاً حل شد و یزدگرد سوم‌ که از نگاه‌ِ بیزانس یک «پادشاه مسیحی» بود (در بخش جداگانه‌ای به این موضوع خواهیم پرداخت)، به عنوان شاه ایران برگزیده شد. در همین سال، ۶۳۲ م.، نیز محمد به مرگ طبیعی می‌میرد.

ولی راویان اسلامی به ما گفته‌اند که از زمان‌ِ مرگ پیامبر (۶۳۲ میلادی) تا ۶۶۱ میلادی یعنی سال‌ِ به قدرت‌ رسیدن معاویه، چهار خلیفه جانشین پیامبر شدند و با جزئیات و ریزه‌کاری‌های باورنکردنی به شرح حال آن‌ها و حوادث پرداخته‌اند (البته پس از ۱۵۰ سال). چنین جزئیات و ریزه‌کاری‌ها فقط (با تأکید بر فقط) در داستان‌ها (fictions) پدید می‌آیند. ما انسان‌ها به هر دلیلی، توانایی ثبت چنین جزئیات‌ِ تاریخی را نداشتیم، نداریم و نخواهیم داشت. اگر هم جزئیاتی ثبت شوند، پراکنده هستند و فاقد‌ِ انسجام درونی. به همین دلیل، سرگذشت‌ها (تاریخ‌ها) – چه فردی، چه اجتماعی، بیشتر از «حفره»‌ها [ندانستن‌ها] برخوردارند تا اطلاعات [دانستن‌ها] که البته در روایات اسلامی این قضیه عکس شده است. اطلاعات دقیق با ریزه‌کاری‌های ظاهری و درونی افراد و شخصیت‌ها، ویژه نوشتارهای داستانی هستند نه تاریخ‌ِ واقعی.

این چهار خلیفه یا خلفای راشدین – صرف‌نظر از داستان‌های اسلامی- به طور ملموس یا واقعی از خود چه به جای گذاشته‌اند؟ به معنی واقعی کلمه هیچ چیز!

ما هیچ گونه مدرک یا سند ملموس درباره خلفای راشدین نداریم. عُمر که اکثر «فتوحات اسلامی» به او نسبت داده می‌شود، هیچ چیز از خود باقی نگذاشته است (نه سنگ‌نوشته، نه سکه و نه پاپیروس یعنی چیزی که بتوان به آن اتکا کرد). در صورتی که می‌دانیم – طبق تجربیات تاریخی‌مان- هر شاه، سردار، فرمانده که ده سال تمام در جنگ بوده و پی در پی کشور گشایی کرده باشد، از خود آثاری مانند سنگ‌نوشته، پاپیروس، سکه، ساختمان‌ و به اصطلاح نشان یا علامتی به جای گذاشته‌ است.

تنها «مدرک» ملموسی (؟) که به علی نسبت داده می‌شود، «نهج‌البلاغه» است که همه می‌دانیم نویسنده یا گردآورنده آن شخصی بوده به نام ابوالحسن محمد بن الحسین بن موسی، معروف به سید رضی که چهار سد سال پس از «مرگ علی» آن را نوشته است.

تا این جا دیدیم که سال «تولد محمد» یعنی عام‌الفیل واقعی در سال ۵۴۷ میلادی رخ داده است و نه سال ۵۷۰ میلادی. از سوی دیگر در قرآن هیچ جا درباره تولد و مرگ محمد سخن نرفته است. همچنین ما هیچ تاریخ همزمانی درباره محمد نداریم و هر اطلاعی که از محمد داریم مربوط به سال‌های ۱۸۰ تا ۲۰۰ پس از «هجرت» است.

همچنین ما دو سنگ‌نبشته از معاویه داریم. یکی مربوط است به سال ۴۲ و دیگری مربوط به سال ۵۸٫ سنگ‌نبشته سال ۴۲ به زبان یونانی است که در حمام شهر قدره (اُردن) کشف شده و در کنار‌ِ عدد ۴۲ به زبان یونانی آمده است: KATA ARABAS . (نگاره ۱) یعنی طبق [قدرت‌گیری] عرب‌ها: یعنی، ۴۲ سال پس از آن که (از طرف‌ِ هراکلیوس) قدرت به عرب‌ها واگذار شد. در سال ۶۲۲ م. هراکلیوس خسرو پرویز را در ارمنستان شکست می‌دهد و قدرت‌ِ را در استان‌های بیزانس به عرب‌ها واگذار می‌کند.

نگاره ۲، نام آرامی معاویه (ماآویا) در سنگ‌نوشته حمام شهر قدره

سنگ‌نبشته دیگر معاویه در طائف به زبان عربی است که فقط عدد ۵۸ نوشته شده است، بدون هجری، بدون مسلمانان و بدون عرب‌ها، یعنی بدون هرگونه پسوندی.

نگاره ۳، سنگ‌نوشته معاویه در طائف است که به مناسبت ساختن سدّ طائف کنده‌کاری شد. (۶)

همان‌گونه که خواننده می‌بیند ما تا سال‌ِ ۵۸ (۶۸۰ میلادی) هیچ سند ملموسی نداریم که نشان بدهد چیزی به نام تاریخ هجری (هجرت محمد از مکه به مدینه) وجود داشته است [به موارد دیگر در تأیید همین تشخیص اشاره خواهد شد].

در این جا البته نکات ریز، فراوان هستند. برای نمونه راویان اسلامی گفته‌اند که محمد در سال ۶۱۰ در غاری به نام «حرا» به پیامبری برگزیده شد. «حرا»؟ حرا کجاست؟ امروزه همه می‌گویند در کوهی نزدیک مکه.

بدون شناخت‌ِ دقیق از تاریخ «حیره» و نقش‌ِ کلیدی آن در تحولات دینی نمی‌توان ارتباط میان‌ِ «حیره» و «حرا» را درک کرد.

در منابع‌ِ سُریانی «حیره، شهر بزرگ اعراب» نامیده شده است (۷) حیره‌ای‌ها خود را عرب می‌نامیدند ولی مانند ایرانیان به بیابان‌گردهایی که از عربستان امروزی به آن‌ها تاخت و تاز می‌کردند، «تازی» [برگرفته از واژه پهلوی «تاختن»] می‌گفتند (در نوشتارهای بعدی به این موضوع دقیق‌تر پرداخته خواهد شد). از این رو، در این جا باید تأکید کرد که عرب‌ها بر خلاف‌ِ تازی‌ها (نیمه‌بدوی‌ها و بدوی‌های کامل) از یک تمدن بسیار کهن برخوردار بودند ولی تازی‌ها که زندگی‌شان بر مبنای اقتصاد‌ِ غارتی استوار بود، فاقد تمدن بودند. به سخنی دیگر، عرب‌ها بخش‌ِ قابل‌ِ توجهی از ایرانیان را تشکیل می‌دادند و بخشی از فرهنگ‌ِ ایرانی متعلق بدان‌ها بود. از این رو، درست آن است که از عرب‌های ایرانی سخن گفته شود؛ این هم‌میهنان از «خارج» نیامده بودند بلکه در درون قلمرو ایران‌ِ ساسانی زندگی می‌کردند: از میانرودان تا خراسان بزرگ.

تاکنون تاریخ ایران و میانرودان با روایات اسلامی توضیح داده شده است و بسیاری از پژوهشگران نیز تلاش کرده‌اند تا تاریخ‌ِ واقعی را بر اساس‌ِ این روایات (داستان‌ها) که دویست سال بعد تدوین شده توضیح بدهند. در حالی که شکل‌گیری این دین (اسلام) بر بستر‌ِ تاریخ‌ِ سیاسی- نظامی‌ِ فروپاشی‌ِ شاهنشاهی ساسانی رخ داده است، به عبارتی دیگر، اسلام، محصول‌ِ جانبی فروپاشی ساسانی است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر