نگاهی دیگر به فرایند اسلامی شدن ایران
بخش سوم
عربها چه کسانی بودند؟
این که عربها بخشی از ایرانیان را تشکیل میدادند و سهم بزرگی در ساختن تمدنِ ایران داشتهاند، برای بسیاری از مورخان روشن است. برای نمونه میتوان به دستآوردهای پزشکی و ریاضی سُریانیها در گندیشاپور که به آن «وه اندر شاهپوهر» میگفتند اشاره کرد. این مردم در زمان شاپور اول از شهر انتاکیه به خوزستان کوچ داده شدند (۲۵۳-۲۶۰ م.). عربها دست کم در روزگار ساسانی چهار سده در کنار دیگر گروههای اجتماعی میزیستند و یک بخش از فرهنگِ ایران زمین به شمار میرفتند. ولی از آن جا که فروپاشی ساسانی یعنی نابودی «شکوه و جلال ایرانی» با «حمله اعرابِ بدوی مسلمان» گره زده شده، عربها تا سطح عربهای بدوی و نیمهبدوی که در مرکز و غرب عربستان میزیستند تنزل یافتهاند.
جایگاه تاریخی عربها
این که در تاریخِ باستان و باستانِ پسین به چه کسانی عرب گفته میشد، تصورش برای ما امروزیان دشوار است. از این رو ضروری است به این پرسش که منظور از عرب و عربها چه بوده پاسخ داده شود. چه وجه مشترکی باعث شد به این مردمان عرب گفته شود؟
دینِ مشترک؟ زبانِ مشترک؟ نژاد مشترک؟ پوشش مشترک؟ طبق چه معیاری به بخشی از مردمان «عرب» گفته میشد؟
نخستین کسی که خود را عرب نامید و از خود نیز سند (سنگنبشته) به جای گذاشته است، امرؤالقیس میباشد که خود را «مَلِک همه اعراب» [مَلِک العرب کُلّه] نامید. «در کتیبه، تاریخ درگذشتِ امرؤالقیس سال ۲۲۳ ذکر شده که مطابق ۳۲۸ میلادی است.» (۱). این کتیبه به زبان عربی و به خطِ آرامی است. ما هنوز تا این زمان، خط عربی نداریم. (نگارههای زیر از کتابِ پیگولوسکایا. ص ۷۰)
ولی منظورِ امرؤالقیس از «اعراب» کیست؟ آیا میتوان چنین برداشت کرد که آنها دارای یک زبان مشترک بودند؟ سال مرگِ «مَلِکِ اعراب» در دوره شاپور دوم رخ داد. بسیاری از مردمان سُریانی- عرب در دوران شاپور اول (۲۴۱-۲۷۲ م.) و شاپور دوم (۳۰۹ – ۳۷۹ م.) از سوریه کهن و شمالِ میانردوان به نقاط مختلف ایران کوچانده شدند: از خوزستان تا خراسان (ولایت شرقی ایران).
این عربها در عربستان امروزی مانند مکه و مدینه زندگی نمیکردند، بلکه مردمان سامیِ سریانی- عرب زبان بودند که با گویشهای گوناگونِ عربی و سُریانی سخن میگفتند، ولی زبان نوشتاری آنها سُریانی بود. بنابراین زبان مشترک نمیتوانست، معیارِ مشترکی برای «عرب» نامیدن آنها باشد. این مردمان که زیر عنوان «عرب» شهرت یافتند، در گذشتههای دورتر در نبطیه (پترا) و پالمیر (تدمر) در سوریه امروزی و شمالِ غربیِ عربستان امروزی میزیستند. این گویشهای عربی متاثر از زبانهای حبشی، سودانی، آرامی و سُریانی بودند، بسته به این داشت که آنها در چه جغرافیایی میزیستند. به عبارت دیگر، گویشهای عربی تحتِ تأثیر زبانهایی قرار داشتند که از لحاظ جغرافیایی به آن نزدیک بودند. بنابراین، هر چه یک قبیله عرب منزویتر بود (مانند مرکز عربستان) زبانِ عربیاش نیز کمتر تحت تأثیر زبانهای دیگر بود.
با قاطعیت میتوان میگفت که «اعراب» از دین مشترک نیز برخوردار نبودند، زیرا آنها، یهودی، مسیحی، مانوی، ماهپرست و بتپرست بودند. بنابراین این دو عامل، یعنی زبان و دین، نمیتوانستند معیار مشترکِ عرب نامیدنِ این مردمان باشد. تنها معیار مشترکی که میتوان برای این مردمان در نظر گرفت، موقعیتِ جغرافیایی آنها بوده است: از منظر رومیها، امپراتوری ایران، امپراتوری شرق نامیده میشد و از منظر ایرانیان، فرات مرز شرق با غرب بود. این که فرات مرز میان شرق و غرب را تشکیل میداد، به زمان رومیان و اشکانیان (پارتیان) باز میگردد. رومیان همه مردمانی که آن سوی فرات میزیستند را شرقی مینامیدند و ایرانیان به کسانی که آنسوی فرات زندگی میکردند غربی میگفتند. به هر رو، ایرانیان و رومیان، فرات را به عنوان مرز شرق و غرب به رسمیت شناخته بودند. «آمیانوس مارسلینوس در ماجرای لشکرکشی امپراتور یولیانوس به ایران در سال ۳۶۳ میلادی از اعراب یاد کرده است. اوایل بهار سپاهیان برای عبور از رود فرات و پیشرفت به سوی شرق آماده شده بودند.» (۲) استرابون، تاریخدان و جغرافیدان یونانی نیز تأیید میکند که «منطقه فرات مرز امپراتوری پارت با روم» را تشکیل میداد. (۳)
ایرانیان با توجه به مرزهای خود با روم و بعدها با بیزانس، همین رود فرات را معیار قرار میدادند. مردمانی که آنسوی فرات تا فلسطین و یمن میزیستند، به «خور وران» [یعنی جایی که خورشید پایین میآید] یعنی «غرب» تعلق داشتند. «عرب» مانند «ایران» یک عنوانِ جغرافیایی است. در ایران نیز زبان مشترک، دین مشترک، و فرهنگِ مشترک (یکدست) وجود نداشت (هنوز هم چنین است). همه مردمانی که در این محدوده جغرافیایی زندگی میکردند، ایرانی به شمار میرفتند. در بخشِ غربی ایران [میانرودان و آنسوی فرات]، عربها زندگی میکردند و مردمان آنجا را عرب مینامیدند.
حتا در زمان پارتیان (اشکانیان) نیز به ساکنان آن سوی فرات «عرب» میگفتند. «از این مآخذ و دیگر نوشتههای مورخان رومی بدرستی میتوان دریافت که استانهای اوسروین [ادسا]، ادیابنه [ادیابن]، و عربای = عربیه (استان عربها) تمام و کمال از سوی رومیان مسخر نگشته بودند.» (۴) در پاورقی توضیحی برای «عربای» آمده است: «در متن نام عربها با دو حرف OI خاتمه یافته و به صورت Araboi آمده است که مقصود اعراب ساکن بینالنهرین بوده است. شاید اینها اعراب سکینیت بوده باشند.» (۵)
فرهنگِ قبیلهای
ابن خلدون به درستی گفته است که پایه فرهنگِ قبیلهای «عصبیت» است. «عصبیت» یعنی رگ و ریشه و خون. عصبیت قبیلهای حتا بر زبان مشترک مقدم است. هر قبیله خود را یک واحد مستقل و قایم به ذات میداند، مانند «ملت» در تاریخ مدرن. عربها – مانند همه قبایل در جهان- هیچگاه خود را به دلیلِ زبان یا دینِ مشترک با دیگر قبایل به عنوان یک واحد اجتماعی نمینگریستند. زمانی که از عضو یک قبیله پرسیده شد که: چه کس هستی؟ نمیگفت «من عربم» یا «ایرانی» هستم. پاسخ میداد من «ازدی» (طایفه عرب)، «شهنی» (طایفه بختیاری)، «غلجی یا منگل» (طوایف پشتون) هستم. به عبارتی نام قبیله یا طایفه خود را ذکر میکرد. نزدیکیِ زبانی یا گویشی قبایل به یکدیگر باعثِ از بین رفتن استقلالِ «عصبیت» آنها نمیشد. این اصل در مورد همه قبایل، چه ایرانی، چه عرب یا قبایلی که در آمریکای شمالی میزیستند صدق میکند.
بنابراین، باید همواره به این نکته آگاه بود که زمانی که ما از «عرب» سخن میگوییم منظورمان مردمانی هستند که در یک محدوده جغرافیایی معین زندگی میکردند. برای نخستین بار در دوران مدرن، جمال عبدالناصر تلاش کرد تا از فصلِ مشترکِ قبایل عرب، یعنی زبان استفاده کند تا آنها را زیر سقفِ «پان عربیسم» وحدت ببخشد که البته به دلیلِ نیرومند بودن فرهنگ قبیلهای («عصبیت قبیلهای») – به همراه عوامل دیگر- با شکست رو به رو شد.
تقسیمبندی اعراب
نینا پیگولوسکایا اعراب یعنی ساکنان غرب ایران تا مرزهای بیزانس را به سه بخش تقسیم میکند. او در کنار یکجا نشنینان که «در کنار مرزهای ایران و بیزانس طی سدههای پنجم و ششم میلادی پدید آمدند» (۶) مابقیِ اعراب را به دو گروه بزرگ کوچنده تقسیم میکند: «کوچندگان نیمه بدوی که دامهای کوچک چون گوسفند و بز پرورش میدادند و بادیهنشینان یا بدویان کامل که با پرورش اشتران سر و کار داشتند.» (۷)
خواننده با دیدن نقشه میتواند موقعیتِ هر سه بخشِ ساکنانِ عرب را تشخیص بدهد: لخمیانِ در حیره (غربِ فرات) و عربهای غسانی در شمال و شمالِ غربیِ صحرای عربستان و همچنین بخشی از عربها در جنوبِ عربستان یعنی یمن ساکن بودند. این مناطق متعلق به اعراب اسکان یافته بودند. قبایل مرکز صحرای عربستان به دو بخش نیمهبدوی و بدوی کامل تقسیم میشدند. هر چه بدویها به عربهای اسکانیافته نزدیکتر بودند، به همان نسبت نیز متأثر از فرهنگِ یکجانشینی آنها میشدند. با این وجود، همواره عربهای اسکانیافته مورد تاخت و تازِ قبایل بدوی و نیمهبدوی قرار میگرفتند.
بخشی از اقتصادِ قبایلِ بدوی بر غارت استوار بود (اقتصادِ غارتی). شاید لازم باشد در این جا اشارهای کوتاه به واژه «تازی» بشود. این واژه از «تاختن» پارسیِ میانه مشتق شده است و در ادبیات زرتشتیِ پساساسانی – از سده ۸ تا ۱۱ میلادی- معادلِ «عرب» به کار گرفته شده است. در حالی که مردمانی که در غربِ رود فرات میزیستند و طی تحولات سیاسی تا خراسان بزرگ کوچ داده شدند، همواره عرب نامیده میشدند و نه تازی (ربطی به قبیله عربی «طی» یا واژه «غازی» ندارد!). در واقع، «تازی» به بدویانی گفته میشد که به مرزهای دولتهای عربِ دستنشانده ساسانی یعنی لخمیان، به عبارتی ایران، حمله میکردند. بعدها، پس از قدرتگیریِ عربها در ایران، واژه تازی برای تحقیر به همه عربها اطلاق گردید. در تمامی منابع تاریخی، به ساکنانِ غرب ایران (آنسوی فرات) عرب میگفتند و نه تازی.
عربهای نیمهبدوی و بدوی در میانِ عربها، از اهمیتِ چندانی برخوردار نبودند. تاریخِ تمدنِ عرب، به عربهای میانرودان تا سوریه امروزی و جنوبِ عربستان یعنی یمن برمیگردد. نینا پیگولوسکایا پس از ارزیابی اسناد سُریانی و بررسی نفوذ مسیحیت در میان عربهای میانرودان، سوریه و فلسطین مینویسد: «همه این مطالب، نموداری از رابطه نزدیک و نفوذ مسیحیت در میان اقوام عرب و گسترش ارتباط اقوام سُریانی – یونانی با اقوام عربیزبان بود. سوریاییان در ایجاد این ارتباط و گرایش اعراب به آیین مسیح نقش بسیار مهمی ایفا میکردند. زیرا زبان سوریاییان به زبان اعراب نزدیک بود. چنین به نظر میرسد که لهجه خاصی در میان آنان رواج داشت که شامل واژههای سریانی و عربی بود.» (۸)
یکجانشینی و تمدن
به طور کلی کوچندگان یا مردمانی که به صورتِ عشیرتی زندگی میکنند، توانایی ساختن تمدن ندارند. آنها فرهنگ دارند، ولی تمدن ندارند. تمدن و یکجانشینی دو روی یک سکهاند. فرهنگ، یعنی داشتن یک سلسله ارزشهای مادی و معنوی که به گونهای خودسامان (selbstorganisierend) و طبیعی شکل گرفتهاند. تمدن، یعنی شکلگیریِ ارزشهای مادی و معنوی که به گونهای سامانیافته (bewußt organisiert) و نقشهمند بوجود میآیند و از آنها پاسداری میشود؛ البته با این تأکید که پیششرط تمدن، یکجانشینیِ چند سدهای است. به عبارتی، شکلِ سامانیافته فرهنگ، تمدن است. از این رو، سازمان دادن با یکجانشینی که کشاورزی شالوده آن است رابطه مستقیم دارد.
عربهای نیمهبدوی و بدوی به گونهای خارج از تاریخ تمدن میزیستند؛ آنها هیچ گاه خطرِ جدیای برای تمدنهای بزرگی چون ایران، بیزانس و عرب نبودند. از این رو، هنگامی که ما از عربها سخن میگوییم، به آن بخشی مربوط میگردد که طی سدهها و در خلالِ افت و خیزهای سیاسی اسکان یافتند و تمدنهای خاص خود را بوجود آوردند.
فقط تمدنها میتوانند طی سدهها، آرام آرام، بر یکدیگر اثر گذار باشند. کوچیها به دلیل نوع زندگیشان از چنین کیفیتی برخوردار نیستند. یکسانانگاری همه عربها یعنی یکی دانستنِ عربهای صاحبِ تمدن که در میانرودان، سوریه و فلسطین و یمن زندگی میکردند با عربهای بدوی عربستان مرکزی و غربی، از یک سو ناشی از سهلانگاری بخشی از مورخان و از سوی دیگر تبلیغات ایدئولوژیک ناشی از «حمله اعرابِ بدوی مسلمان» به تمدنِ باشکوه ایران ساسانی است.
حتا اگر «عشایر» – یا کوچیها- برای غارت به این یا آن شهر یا دولت-شهر میتاختند و آن را غارت میکردند، توانایی آن را نداشتند که در ساختار آن تمدن تغییرات چندانی بوجود آورند. و حتا اگر این کوچیها دولت- شهری یا کشوری را تصرف میکردند و همانجا میماندند دیر یا زود در آن تمدن حل میشدند.
بنا بر این یکی دانستنِ عربهای متمدن و بدویان یک اشتباه نابخشودنی است، اشتباهی که شوربختانه بارها صورت گرفته است و هنوز بازتولید میشود. همانگونه که در بالا گفته شد، منظور از عربها، مردمانی بودند که در غرب ایران میزیستند، یعنی در میانرودان، سوریه، فلسطین و یمن. این بخش از عربها همواره از سوی قبایل بدوی مورد تهاجم و غارت قرار میگرفتند، درست مانند حکومتهای مرکزی ایران که همواره در حال خاموش کردن و دفع حملات قبایل ایرانیِ کوچی (عشایر) در درون محدوده جغرافیایی خود بودند. ولی کسی تمدن ایران را تا سطح فرهنگِ قبیلهای (قبایل ایرانیِ کوچی) تنزل نمیدهد.
مهمترین بخشِ عربها در میانرودان که از تمدنی کهن برخوردار بودند، لخمیان بودند که در پادشاهی حیره ساکن بودند. بدون شناختِ دقیق حیره، مناسباتِ سیاسی، دینی و فرهنگی حاکم بر آنجا نمیتوان تاریخ شکلگیری اسلام را به درستی توضیح داد. و همچنین نمیتوان به نقشِ بعدیِ شهرهایی مانند کوفه و مکانِ قادسیه که همه در چند کیلومتری آن واقعاند پی برد.
از این رو، در بخشِ بعدی این نوشتار به «حیره» میپردازیم.
بخش سوم
عربها چه کسانی بودند؟
این که عربها بخشی از ایرانیان را تشکیل میدادند و سهم بزرگی در ساختن تمدنِ ایران داشتهاند، برای بسیاری از مورخان روشن است. برای نمونه میتوان به دستآوردهای پزشکی و ریاضی سُریانیها در گندیشاپور که به آن «وه اندر شاهپوهر» میگفتند اشاره کرد. این مردم در زمان شاپور اول از شهر انتاکیه به خوزستان کوچ داده شدند (۲۵۳-۲۶۰ م.). عربها دست کم در روزگار ساسانی چهار سده در کنار دیگر گروههای اجتماعی میزیستند و یک بخش از فرهنگِ ایران زمین به شمار میرفتند. ولی از آن جا که فروپاشی ساسانی یعنی نابودی «شکوه و جلال ایرانی» با «حمله اعرابِ بدوی مسلمان» گره زده شده، عربها تا سطح عربهای بدوی و نیمهبدوی که در مرکز و غرب عربستان میزیستند تنزل یافتهاند.
جایگاه تاریخی عربها
این که در تاریخِ باستان و باستانِ پسین به چه کسانی عرب گفته میشد، تصورش برای ما امروزیان دشوار است. از این رو ضروری است به این پرسش که منظور از عرب و عربها چه بوده پاسخ داده شود. چه وجه مشترکی باعث شد به این مردمان عرب گفته شود؟
دینِ مشترک؟ زبانِ مشترک؟ نژاد مشترک؟ پوشش مشترک؟ طبق چه معیاری به بخشی از مردمان «عرب» گفته میشد؟
نخستین کسی که خود را عرب نامید و از خود نیز سند (سنگنبشته) به جای گذاشته است، امرؤالقیس میباشد که خود را «مَلِک همه اعراب» [مَلِک العرب کُلّه] نامید. «در کتیبه، تاریخ درگذشتِ امرؤالقیس سال ۲۲۳ ذکر شده که مطابق ۳۲۸ میلادی است.» (۱). این کتیبه به زبان عربی و به خطِ آرامی است. ما هنوز تا این زمان، خط عربی نداریم. (نگارههای زیر از کتابِ پیگولوسکایا. ص ۷۰)
ولی منظورِ امرؤالقیس از «اعراب» کیست؟ آیا میتوان چنین برداشت کرد که آنها دارای یک زبان مشترک بودند؟ سال مرگِ «مَلِکِ اعراب» در دوره شاپور دوم رخ داد. بسیاری از مردمان سُریانی- عرب در دوران شاپور اول (۲۴۱-۲۷۲ م.) و شاپور دوم (۳۰۹ – ۳۷۹ م.) از سوریه کهن و شمالِ میانردوان به نقاط مختلف ایران کوچانده شدند: از خوزستان تا خراسان (ولایت شرقی ایران).
این عربها در عربستان امروزی مانند مکه و مدینه زندگی نمیکردند، بلکه مردمان سامیِ سریانی- عرب زبان بودند که با گویشهای گوناگونِ عربی و سُریانی سخن میگفتند، ولی زبان نوشتاری آنها سُریانی بود. بنابراین زبان مشترک نمیتوانست، معیارِ مشترکی برای «عرب» نامیدن آنها باشد. این مردمان که زیر عنوان «عرب» شهرت یافتند، در گذشتههای دورتر در نبطیه (پترا) و پالمیر (تدمر) در سوریه امروزی و شمالِ غربیِ عربستان امروزی میزیستند. این گویشهای عربی متاثر از زبانهای حبشی، سودانی، آرامی و سُریانی بودند، بسته به این داشت که آنها در چه جغرافیایی میزیستند. به عبارت دیگر، گویشهای عربی تحتِ تأثیر زبانهایی قرار داشتند که از لحاظ جغرافیایی به آن نزدیک بودند. بنابراین، هر چه یک قبیله عرب منزویتر بود (مانند مرکز عربستان) زبانِ عربیاش نیز کمتر تحت تأثیر زبانهای دیگر بود.
با قاطعیت میتوان میگفت که «اعراب» از دین مشترک نیز برخوردار نبودند، زیرا آنها، یهودی، مسیحی، مانوی، ماهپرست و بتپرست بودند. بنابراین این دو عامل، یعنی زبان و دین، نمیتوانستند معیار مشترکِ عرب نامیدنِ این مردمان باشد. تنها معیار مشترکی که میتوان برای این مردمان در نظر گرفت، موقعیتِ جغرافیایی آنها بوده است: از منظر رومیها، امپراتوری ایران، امپراتوری شرق نامیده میشد و از منظر ایرانیان، فرات مرز شرق با غرب بود. این که فرات مرز میان شرق و غرب را تشکیل میداد، به زمان رومیان و اشکانیان (پارتیان) باز میگردد. رومیان همه مردمانی که آن سوی فرات میزیستند را شرقی مینامیدند و ایرانیان به کسانی که آنسوی فرات زندگی میکردند غربی میگفتند. به هر رو، ایرانیان و رومیان، فرات را به عنوان مرز شرق و غرب به رسمیت شناخته بودند. «آمیانوس مارسلینوس در ماجرای لشکرکشی امپراتور یولیانوس به ایران در سال ۳۶۳ میلادی از اعراب یاد کرده است. اوایل بهار سپاهیان برای عبور از رود فرات و پیشرفت به سوی شرق آماده شده بودند.» (۲) استرابون، تاریخدان و جغرافیدان یونانی نیز تأیید میکند که «منطقه فرات مرز امپراتوری پارت با روم» را تشکیل میداد. (۳)
ایرانیان با توجه به مرزهای خود با روم و بعدها با بیزانس، همین رود فرات را معیار قرار میدادند. مردمانی که آنسوی فرات تا فلسطین و یمن میزیستند، به «خور وران» [یعنی جایی که خورشید پایین میآید] یعنی «غرب» تعلق داشتند. «عرب» مانند «ایران» یک عنوانِ جغرافیایی است. در ایران نیز زبان مشترک، دین مشترک، و فرهنگِ مشترک (یکدست) وجود نداشت (هنوز هم چنین است). همه مردمانی که در این محدوده جغرافیایی زندگی میکردند، ایرانی به شمار میرفتند. در بخشِ غربی ایران [میانرودان و آنسوی فرات]، عربها زندگی میکردند و مردمان آنجا را عرب مینامیدند.
حتا در زمان پارتیان (اشکانیان) نیز به ساکنان آن سوی فرات «عرب» میگفتند. «از این مآخذ و دیگر نوشتههای مورخان رومی بدرستی میتوان دریافت که استانهای اوسروین [ادسا]، ادیابنه [ادیابن]، و عربای = عربیه (استان عربها) تمام و کمال از سوی رومیان مسخر نگشته بودند.» (۴) در پاورقی توضیحی برای «عربای» آمده است: «در متن نام عربها با دو حرف OI خاتمه یافته و به صورت Araboi آمده است که مقصود اعراب ساکن بینالنهرین بوده است. شاید اینها اعراب سکینیت بوده باشند.» (۵)
فرهنگِ قبیلهای
ابن خلدون به درستی گفته است که پایه فرهنگِ قبیلهای «عصبیت» است. «عصبیت» یعنی رگ و ریشه و خون. عصبیت قبیلهای حتا بر زبان مشترک مقدم است. هر قبیله خود را یک واحد مستقل و قایم به ذات میداند، مانند «ملت» در تاریخ مدرن. عربها – مانند همه قبایل در جهان- هیچگاه خود را به دلیلِ زبان یا دینِ مشترک با دیگر قبایل به عنوان یک واحد اجتماعی نمینگریستند. زمانی که از عضو یک قبیله پرسیده شد که: چه کس هستی؟ نمیگفت «من عربم» یا «ایرانی» هستم. پاسخ میداد من «ازدی» (طایفه عرب)، «شهنی» (طایفه بختیاری)، «غلجی یا منگل» (طوایف پشتون) هستم. به عبارتی نام قبیله یا طایفه خود را ذکر میکرد. نزدیکیِ زبانی یا گویشی قبایل به یکدیگر باعثِ از بین رفتن استقلالِ «عصبیت» آنها نمیشد. این اصل در مورد همه قبایل، چه ایرانی، چه عرب یا قبایلی که در آمریکای شمالی میزیستند صدق میکند.
بنابراین، باید همواره به این نکته آگاه بود که زمانی که ما از «عرب» سخن میگوییم منظورمان مردمانی هستند که در یک محدوده جغرافیایی معین زندگی میکردند. برای نخستین بار در دوران مدرن، جمال عبدالناصر تلاش کرد تا از فصلِ مشترکِ قبایل عرب، یعنی زبان استفاده کند تا آنها را زیر سقفِ «پان عربیسم» وحدت ببخشد که البته به دلیلِ نیرومند بودن فرهنگ قبیلهای («عصبیت قبیلهای») – به همراه عوامل دیگر- با شکست رو به رو شد.
تقسیمبندی اعراب
نینا پیگولوسکایا اعراب یعنی ساکنان غرب ایران تا مرزهای بیزانس را به سه بخش تقسیم میکند. او در کنار یکجا نشنینان که «در کنار مرزهای ایران و بیزانس طی سدههای پنجم و ششم میلادی پدید آمدند» (۶) مابقیِ اعراب را به دو گروه بزرگ کوچنده تقسیم میکند: «کوچندگان نیمه بدوی که دامهای کوچک چون گوسفند و بز پرورش میدادند و بادیهنشینان یا بدویان کامل که با پرورش اشتران سر و کار داشتند.» (۷)
خواننده با دیدن نقشه میتواند موقعیتِ هر سه بخشِ ساکنانِ عرب را تشخیص بدهد: لخمیانِ در حیره (غربِ فرات) و عربهای غسانی در شمال و شمالِ غربیِ صحرای عربستان و همچنین بخشی از عربها در جنوبِ عربستان یعنی یمن ساکن بودند. این مناطق متعلق به اعراب اسکان یافته بودند. قبایل مرکز صحرای عربستان به دو بخش نیمهبدوی و بدوی کامل تقسیم میشدند. هر چه بدویها به عربهای اسکانیافته نزدیکتر بودند، به همان نسبت نیز متأثر از فرهنگِ یکجانشینی آنها میشدند. با این وجود، همواره عربهای اسکانیافته مورد تاخت و تازِ قبایل بدوی و نیمهبدوی قرار میگرفتند.
بخشی از اقتصادِ قبایلِ بدوی بر غارت استوار بود (اقتصادِ غارتی). شاید لازم باشد در این جا اشارهای کوتاه به واژه «تازی» بشود. این واژه از «تاختن» پارسیِ میانه مشتق شده است و در ادبیات زرتشتیِ پساساسانی – از سده ۸ تا ۱۱ میلادی- معادلِ «عرب» به کار گرفته شده است. در حالی که مردمانی که در غربِ رود فرات میزیستند و طی تحولات سیاسی تا خراسان بزرگ کوچ داده شدند، همواره عرب نامیده میشدند و نه تازی (ربطی به قبیله عربی «طی» یا واژه «غازی» ندارد!). در واقع، «تازی» به بدویانی گفته میشد که به مرزهای دولتهای عربِ دستنشانده ساسانی یعنی لخمیان، به عبارتی ایران، حمله میکردند. بعدها، پس از قدرتگیریِ عربها در ایران، واژه تازی برای تحقیر به همه عربها اطلاق گردید. در تمامی منابع تاریخی، به ساکنانِ غرب ایران (آنسوی فرات) عرب میگفتند و نه تازی.
عربهای نیمهبدوی و بدوی در میانِ عربها، از اهمیتِ چندانی برخوردار نبودند. تاریخِ تمدنِ عرب، به عربهای میانرودان تا سوریه امروزی و جنوبِ عربستان یعنی یمن برمیگردد. نینا پیگولوسکایا پس از ارزیابی اسناد سُریانی و بررسی نفوذ مسیحیت در میان عربهای میانرودان، سوریه و فلسطین مینویسد: «همه این مطالب، نموداری از رابطه نزدیک و نفوذ مسیحیت در میان اقوام عرب و گسترش ارتباط اقوام سُریانی – یونانی با اقوام عربیزبان بود. سوریاییان در ایجاد این ارتباط و گرایش اعراب به آیین مسیح نقش بسیار مهمی ایفا میکردند. زیرا زبان سوریاییان به زبان اعراب نزدیک بود. چنین به نظر میرسد که لهجه خاصی در میان آنان رواج داشت که شامل واژههای سریانی و عربی بود.» (۸)
یکجانشینی و تمدن
به طور کلی کوچندگان یا مردمانی که به صورتِ عشیرتی زندگی میکنند، توانایی ساختن تمدن ندارند. آنها فرهنگ دارند، ولی تمدن ندارند. تمدن و یکجانشینی دو روی یک سکهاند. فرهنگ، یعنی داشتن یک سلسله ارزشهای مادی و معنوی که به گونهای خودسامان (selbstorganisierend) و طبیعی شکل گرفتهاند. تمدن، یعنی شکلگیریِ ارزشهای مادی و معنوی که به گونهای سامانیافته (bewußt organisiert) و نقشهمند بوجود میآیند و از آنها پاسداری میشود؛ البته با این تأکید که پیششرط تمدن، یکجانشینیِ چند سدهای است. به عبارتی، شکلِ سامانیافته فرهنگ، تمدن است. از این رو، سازمان دادن با یکجانشینی که کشاورزی شالوده آن است رابطه مستقیم دارد.
عربهای نیمهبدوی و بدوی به گونهای خارج از تاریخ تمدن میزیستند؛ آنها هیچ گاه خطرِ جدیای برای تمدنهای بزرگی چون ایران، بیزانس و عرب نبودند. از این رو، هنگامی که ما از عربها سخن میگوییم، به آن بخشی مربوط میگردد که طی سدهها و در خلالِ افت و خیزهای سیاسی اسکان یافتند و تمدنهای خاص خود را بوجود آوردند.
فقط تمدنها میتوانند طی سدهها، آرام آرام، بر یکدیگر اثر گذار باشند. کوچیها به دلیل نوع زندگیشان از چنین کیفیتی برخوردار نیستند. یکسانانگاری همه عربها یعنی یکی دانستنِ عربهای صاحبِ تمدن که در میانرودان، سوریه و فلسطین و یمن زندگی میکردند با عربهای بدوی عربستان مرکزی و غربی، از یک سو ناشی از سهلانگاری بخشی از مورخان و از سوی دیگر تبلیغات ایدئولوژیک ناشی از «حمله اعرابِ بدوی مسلمان» به تمدنِ باشکوه ایران ساسانی است.
حتا اگر «عشایر» – یا کوچیها- برای غارت به این یا آن شهر یا دولت-شهر میتاختند و آن را غارت میکردند، توانایی آن را نداشتند که در ساختار آن تمدن تغییرات چندانی بوجود آورند. و حتا اگر این کوچیها دولت- شهری یا کشوری را تصرف میکردند و همانجا میماندند دیر یا زود در آن تمدن حل میشدند.
بنا بر این یکی دانستنِ عربهای متمدن و بدویان یک اشتباه نابخشودنی است، اشتباهی که شوربختانه بارها صورت گرفته است و هنوز بازتولید میشود. همانگونه که در بالا گفته شد، منظور از عربها، مردمانی بودند که در غرب ایران میزیستند، یعنی در میانرودان، سوریه، فلسطین و یمن. این بخش از عربها همواره از سوی قبایل بدوی مورد تهاجم و غارت قرار میگرفتند، درست مانند حکومتهای مرکزی ایران که همواره در حال خاموش کردن و دفع حملات قبایل ایرانیِ کوچی (عشایر) در درون محدوده جغرافیایی خود بودند. ولی کسی تمدن ایران را تا سطح فرهنگِ قبیلهای (قبایل ایرانیِ کوچی) تنزل نمیدهد.
مهمترین بخشِ عربها در میانرودان که از تمدنی کهن برخوردار بودند، لخمیان بودند که در پادشاهی حیره ساکن بودند. بدون شناختِ دقیق حیره، مناسباتِ سیاسی، دینی و فرهنگی حاکم بر آنجا نمیتوان تاریخ شکلگیری اسلام را به درستی توضیح داد. و همچنین نمیتوان به نقشِ بعدیِ شهرهایی مانند کوفه و مکانِ قادسیه که همه در چند کیلومتری آن واقعاند پی برد.
از این رو، در بخشِ بعدی این نوشتار به «حیره» میپردازیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر