واقعه الله داد (بخش نخست)
با ورود اسلام به ايران به مرور انسانيت و احترام به كرامت انساني رنگ باخت و به جايش تعصبات مذهبي روز به روز پر رنگتر ميشد .
...
اين روند با شيعه شدن اجباري مردم سير صعودي پيدا كرد كه باعث جنايات و قتل و غارت ايرانيان غير مسلمان به دست ايرانيان شيعه شد كه دل هر انسان ازاده اي را به درد مياورد و لكه ننگي بر دامان تاريخ ايرانزمين برجاي گذاشت.
در اين نوشتار قصد بازگو كردن يكي از اين وقايع كه به جريان الله داد مشهور است كه باعث كشته شدن ده ها ايراني يهودي ساكن مشهد و اسلام اجباري بقيه يهوديان ساكن محله عيدگاه مشهد شد را داريم تا ببينيم تعصب مذهبي از هر نوعش چه بر سر انسان و انسانيت مياورد.
بعلت طولانی بودن نوشتار فوق در دوبخش مجزا آنرا تقدیم خوانندگان محترم میکنیم
واقعه الله داد
به دستور نادرشاه افشار حدود 40 خانوار يهودي، عليرغم خواست خود، از شهر قزوين و از شهرهاي شمال ايران به کوچ اجباري به خراسان کشانده شدند.
اين سفر که چندين سال به درازا کشيد زير نظارت سربازان و به زور اسلحه آنان صورت گرفت.
مسافران يهودي از قزوين هنوز به مقصدشان نرسيده بودند که نادرشاه کشته شد(1747)
در زمان مرگ نادرشاه، 17 خانوار به کلات رسيده بودند، 16 خانوار هنوز در مشهد و 7 خانوار در سبزوار بودند.
سربازان اين گروه ها را در همان شهرها رها کردند.گروهي که به کلات رسيده بودند، با چنان بدرفتاري و آزاري از سوي اهالي آنجا روبرو شدند که به کوچ خود ادامه دادند و به سمرقند، هرات و بخارا رفتند و درآن شهرها اقامت کردند.
اين خانواده هاي يهودي در ورود به مشهد با رفتار سرد و گاه خصمانه اهالي شهر روبرو شدند ولي درنهايت امر توانستند منطقه اي را در نزديکي حصار و دروازه شهر، موسوم به محله عيدگاه، از زرتشتياني که خود به علت آزار و فشار مردم مشهد اين شهر را ترک مي گفتند، خريداري کنند و درآنجا ساکن شوند.
به مرور ايام، محله عيدگاه مسدود و در حصار ديوارها و خارج از مسير زندگي اکثريت مردم، به پايگاه و محل سکونت يهوديان مشهد بدل شد.
رفته رفته منازل کوچکي ساختند. مدارس مذهبي، دکان ها، حمام و کنيسا)عبادگاه( برپاکردندو به زودي قبرستان ويژه خودرا نيز در آن بنا نهادند.
با افزايش حجم واردات کالا از انگليس، به ويژه پارچه هاي پشمي، آمد و شد و تماس هاي بيشتر با هند،
و با گسترش فعاليت هاي سياسي و اقتصادي انگليس ها براي تأمين منافع والاي خويش در هندوستان و افغانستان، و به طور کلي با افزايش سطح تجارت در منطقه، امکانات اقتصادي نويني در برابر محله نشينان يهودي در مشهد فراهم آمد.
اين گونه فرصت ها از جمله تعدادي از يهوديان مشهد را به قصد تجارت به مسافرت هاي دور، به هندوستان، هرات و بخارا کشاند.
حتي از شهرهاي ديگر چون يزد -پس از قحطي سال -1770 لار و کاشان، جمعي تازه ازخانواده هاي يهودي به مشهد جلب شدند وبدينسان برتعداد آنان در مشهد افزوده شد.
آنان به همراه زرتشتيان و ديگر جوامع غيرمسلمان مجبور به پوشيدن جامه ها و وصله هاي مشخص و قابل شناسائي بودند!!!
در اواخر قرن 18 و ابتداي قرن 19، ملاياني که رهبري مسلمانان مشهد را به عهده داشتند
اغلب به دلايل سياسي و يا سودجوئي هاي شخصي به تحريک مقلدان و پيروان خود مي پرداختند و آنان را عليه يهوديان، زرتشتيان و صوفيان شهر مي شوراندند و در عين حال مي کوشيدند تا با حربه فشار و تهديد اعضاي جوامع را به اعراض از مذهب خويش و پذيرفتن اسلام اجبار کنند.
در سال پنجم سلطنت محمد شاه قاجار و در دوره صدارت حاجي ميرزا آقاسي، در روز يازدهم ذيحجه 1255ه ق/ 27 مارس 1839، که مصادف با عيد قربان بود،
شماري از ساکنان شهر ناگهان به محله عيدگاه يهوديان مشهد هجوم بردند و به قتل و غارت پرداختند.
اين هجوم و تعرّض که چند ساعت ادامه داشت به کشته شدن حدود 38 تن و مجروح شدن صدها نفر ديگر انجاميد.
يک کشيش انگليسي به نام دکتر ژوزف وولف که دوبار، يک بار پيش و يک بار پس ازاين واقعه به مشهد سفر کرده و با جمعيت محله عيدگاه آشنا بود، شرح ماجرا را بدين گونه آورده است:
زن فقيري )از محله يهوديان در عيدگاه( از زخم دست رنج مي بُرد.
پزشک مسلمان شهر به رسم روز تجويز کرد که سگي را بکشد و دست خود را درخون گرم حيوان شست و شو دهد.
زن نيز چنين کرد. ناگهان مردمان به اين ادعا که کار زن به قصد تمسخر و اهانت به پيغمبر ايشان بوده است دست به بلوا زدند.
در دقايقي35 يهودي کشته شد. بازماندگان وحشت زده جملگي اسلام آوردند!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر