۱۳۹۴ فروردین ۵, چهارشنبه

خرافات در ادیان پایانی ندارد!


خرافه ای دیگر از ادیان

دیدار خدا با ابراهیم در بلوطستان!!!

... اولین ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻳﻬﻮد ، ﺁﺑﺮام ( اﺑﺮاهیم)، در ﻣﻬﺎﺟﺮت ﺧﻮد ﺑﻪ ﻋﺮض ﮐﻨﻌﺎن، ﻳﮏ روز در ﺑﻠﻮﻃﺴﺘﺎﻧِﯽ در ﻧﺰدﻳﮏ ﺣﺒﺮون ﮐﻪ وِی هﻤﺮاﻩ زﻧﺶ ﺳﺎرا در ﺁن ﺳﮑﻮﻧﺖ ﮔﺰﻳﺪﻩ اﺳﺖ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﻧﺎﺷﻨﺎس را ﻣِﯽ ﺑﻴﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ دﻳﺪار او ﺁﻣﺪﻩ اﻧﺪ.
ﺁﻧﻬﺎ را ﻣﻬﻤﺎن ﻣِﯽ ﮐﻨﺪ و وﻗﺘﻴﮑﻪ دﻋﻮﺗﺶ را ﺑﻪ ﻧﻬﺎر ﻣِﯽ ﭘﺬﻳﺮﻧﺪ ﺑﺮاﻳﺸﺎن ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺑﺮﻳﺎن و ﺷﻴﺮ و ﮐﺮﻩ ﻓﺮاهم ﻣِﯽ ﺁورد ﮐﻪ هﻤﻪ ﺑﺎ هﻢ ﺁن را ﻣِﯽ ﺧﻮرﻧﺪ و ﺳﭙﺲ زﻳﺮ درﺧﺖ اﺳﺘﺮاﺣﺖ ﻣِﯽ ﮐﻨﻨﺪ، و ﺑﻌﺪ ﻣﻌﻠﻮم ﻣِﯽ ﺷﻮد ﮐﻪ ﻳﮑِﯽ از ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮد ﺧﺪا ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ!!!

و ﺧﺪاوﻧﺪ در ﺑﻠﻮﻃﺴﺘﺎن ﺑﺮ اﺑﺮاهیم ﻇﺎهﺮ ﺷﺪ، و او در ﮔﺮﻣﺎِی روز ﺑﻪ در ﺧﻴﻤﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد... و ﺑﻪ اﺳﺘﻘﺒﺎل او رﻓﺖ و رو ﺑﺮ زﻣﻴﻦ ﻧﻬﺎد و ﮔﻔﺖ:

اِی ﻣﻮﻟﻲ، اﮐﻨﻮن اﮔﺮ ﻣﻨﻈﻮر ﻧﻈﺮ ﺗﻮﺷﺪم ، ﭘﺲ اﻧﺪک ﺁﺑِﯽ ﺑﻴﺎورم ﺗﺎ ﭘﺎهای ﺧﻮد را ﺑﺸﻮﺋِﯽ و زﻳﺮ درﺧﺖ ﺑﻴﺎراﻣﻲ، و ﻟﻘﻤﻪ ﻧﺎﻧِﯽ ﺑﻴﺎورم ﺗﺎ دﻟﺖ را ﺗﻘﻮﻳﺖ دهِﯽ و ﭘﺲ از ﺁن رواﻧﻪ ﺷﻮِی ، زﻳﺮا ﺑﺮاِی هﻤﻴﻦ ﺗﺮا ﺑﺮ اﻳﻨﺠﺎ ﮔﺬر اﻓﺘﺎدﻩ اﺳﺖ.

ﭘﺲ ﺳﻪ ﮐﻴﻞ از ﺁرد ﺑﻪ ﺳﺎرا داد ﺗﺎ ﺁن را ﺧﻤﻴﺮ ﮐﺮدﻩ ﻧﺎن ﺑﺴﺎزد، و ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﻧﺎزک از رﻣﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﻏﻼم ﺧﻮد داد ﺗﺎ ﺁن را ﻃﺒﺦ ﻧﻤﺎﻳﺪ.
ﭘﺲ ﮐﺮﻩ و ﺷﻴﺮ و ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺑﺮﻳﺎن ﺷﺪﻩ را ﺁورد و زﻳﺮ درﺧﺖ اﻳﺴﺘﺎد ﺗﺎ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻧﺶ ﺁﻧﺮا ﺧﻮردﻧﺪ.
ﭘﺲ ﺧﺪاوﻧﺪ از وِی ﭘﺮﺳﻴﺪ:ﮐﻪ زوﺟﻪ ات ﺳﺎرا ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﮔﻔﺖ اﻳﻨﮏ در ﺧﻴﻤﻪ اﺳﺖ، و ﺧﺪاوﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮد ﮐﻪ اﻟﺒﺘﻪ ﻣﻮاﻓﻖ زﻣﺎن ﺣﻴﺎت ﻧﺰد ﺗﻮ ﺑﺮ ﺧﻮاهﻢ ﮔﺸﺖ و زوﺟﻪ ات ﺳﺎرا را ﭘﺴﺮِی ﺧﻮاهﺪ ﺷﺪ...
ﺳﺎرا ﺑﺪر ﺧﻤﻴﻪ اﻳﻦ را ﺷﻨﻴﺪ و دردل ﺧﻮد ﺑﺨﻨﺪﻳﺪ ﮐﻪ ﺷﻮهﺮم ﭘﻴﺮ اﺳﺖ وازﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﻋﺎدت ﻣﺎهﺎﻧﻪ ﻣﻨﻘﻄﻊ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ و ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺮا ﭘﺴﺮِی ﺧﻮاهﺪ ﺷﺪ ؟
و ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ اﺑﺮاهﻴﻢ ﮔﻔﺖ: ﺳﺎرا ﺑﺮای ﭼﻪ ﺧﻨﺪﻳﺪ ، ﻣﮕﺮ هیچ اﻣﺮی ﻧﺰد ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﺸﮑﻞ اﺳﺖ؟
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺳﺎرا اﻧﮑﺎر ﮐﺮدﻩ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﺨﻨﺪیدم ، ﭼﻮﻧﮑﻪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮد .
و ﺧﺪاوﻧﺪ ﮔﻔﺖ: ﻧﻲ، ﺑﻠﮑﻪ ﺧﻨﺪﻳﺪي.
ﭘﺲ رﻓﺖ و اﺑﺮاهیم او راﻣﺸﺎﻳﻌﺖ ﻧﻤﻮد: و ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ ﺧﻮد ﮔﻔﺖ: ﺁﻳﺎ ﺁﻧﭽﻪ را ﮐــﻪ ﻣﻴﮑﻨﻢ از اﺑـــــــﺮاهﻴﻢ ﻣﺨﻔﯽ دارم؟"
(ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺪﻩ ازﺳﻔﺮ ﭘﻴﺪاﻳﺶ ، ﺑﺎب هجدهم ).

این چگونه خدائیست که گاهی خادم پیامبرش میشود و برای شستن پاهای او آبی میاورد و گاهی با پیامبری دیگر کشتی میگیرد؟؟؟

خرافات در ادیان پایانی ندارد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر