لغتنامه دهخدا -
خر دجال . [ خ َ رِ دَج ْ جا ] (اِخ ) خر متعلق به دجال . معروفست چون دجال ظهور کند خری که او بر آن سوار است خواص عجیبی دارد که از آنجمله است پشکل آن ، چه مردمان ابتداء آن پشکل را نقل و نبات می انگارند ولی چون آنرا بکار می برند می فهمند آن پشکل است و دیگر آنکه به هر موی آن طبل آویخته است ، بودن این خر باعث میشود که ازدحام و هنگامه ٔ عجیبی در عقب آن خر و دجال راه افتد :
به اره مرخر دجال را میان ببرم .
(عن إلزام الناصب ص 202؛ ويوم الخلاص ص 713):
رسول الله فرمود : او (دجال) از مشرق از دهي بنام يهودا، که از روستاهاي اصفهان وشهري از شهرهاي خسروان ايراني است بيرون مي آيد ودر زير او دراز گوشي (خري) سفيد رنگ باشد وخود نابينا وناخن شکسته است واز او مارها (مارهاي خطرناک) بيرون آيد. گوژپشت است تصوير هر گونه اسلحه اي حتَّى نيزه وکمان در دست دارد. وتا برآمدگي پشت پا در درياها فرو رود وکوتاه قد ودر سن کهولت باشد در ميان دو چشمش کلمه کافر نوشته.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر