قوم لوط در قرآن
داستان حضرت لوط هفت بار (و تقريباً بصورت تكراري) در قرآن آمده است، اما در همه موارد، تنها سؤال لوط از قوم خود اين است كه چرا لواط ميكنيد ؟! به عبارت ديگر گويي لوط هيچ هشدار يا نصيحت ديگري براي آنها ندارد. آيا قوم لوط همه كارهايش درست بود و هيچ گناه و فساد و نقطه ضعفي نداشت جز اينكه مردانش با هم لواط ميكردند؟ آيا آنها قومي معتقد به خداي واحد و پيامبران و كتابهاي آسماني و حساب و كتاب روز قيامت و بهشت و جهنم بودند و به دستورات ديني و قواعد اخلاقي عمل ميكردند و فقط همين يک نقطه ضعف را داشتند؟ هرگز! زيرا اگر چنين بود در اين سطح مرتكب لواط نميشدند. اما در اين صورت، آيا بهتر نبود كه لوط به جاي گير دادن به يك جرم خاص (لواط كردن) به مسائل و مشكلات اصليتر، مهمتر و زيربناييتري ميپرداخت تا اين مشكل نيز به همراه مشكلات ديگر بطور طبيعي و ريشهاي حل شود؟
آيه 164 سوره نساء ميگويد:
… و پيامبراني [را نيز پيش از تو فرستادهايم] كه [داستان] آنها را بر تو بازگو نكردهايم …
طبق اين آيه پيامبراني بودهاند كه داستان آنها در قرآن نيامده است. اما آيا بهتر نبود به جاي اينكه داستان بعضي پيامبران چندين بار ـ آن هم به صورت تكراري ـ در قرآن بيايد، تكرارها حذف ميشد و به جاي آنها داستانهاي پيامبران ديگر هم ميآمد، تا مردم استفاده بيشتري از قرآن بكنند؟ اين نكته هنگامي مهمتر جلوه ميكند كه ميبينيم داستان بعضي پيامبران (مانند موسي) دهها بار و در اكثر موارد بصورتي تكراري در قرآن آمده است، اما به عنوان مثال اسمي از زرتشت پيامبر و داستان زندگي او و تعاليم نابش نيامده است. جالب اينجاست كه قرآن گاهي نام پيامبراني را ذكر ميكند كه نه در كتابهاي آسماني پيشين و يا منابع تاريخي كهن نامي از آنها آمده است و نه خود داستان زندگي آنها را بيان ميكند. به عنوان مثال آيه 85 سوره انبياء ميگويد:
و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل را [ياد كن] كه همه از شكيبايان بودند.
هيچكس نميداند «ذوالكفل » كه بوده، كجا بوده و چه كرده و چه پيامي براي قومش آورده است. قرآن نيز ماجرايي را به عنوان نمونه از او ذكر نكرده است تا بدانيم كه مصداق صبر و شكيبايي او در كجا بوده است.
اين شهر کجاست؟
در آيات 61 تا 75 سوره حجر، داستان قوم لوط بيان شده است. داستان به اينجا ختم ميشود كه شهر قوم لوط ويران و مردمش همه كشته ميشوند. آنگاه آيه 76 ميگويد:
و انها لسبيل مقيم، يعني: و [آثار] آن [شهر] بر سر راهي است كه بر جاي مانده است و بر سر راه كاروانيان قرار دارد
سپس در آيه 77 ميگويد:
ان في ذلك لآية للمؤمنين، يعني: بيگمان در آن براي مؤمنان عبرتي است
طبق آيات فوق، آثار و ويرانههاي آن شهر، هنوز بر جاي مانده و بر سر راه كاروانيان و مسافران است و آنها كه از كنار آن رد ميشوند، با نگاه به آثار و ويرانههاي شهر و به ياد آوردن داستان مردمش ـ كه دچار عذاب الهي شدند ـ بايد درس عبرت بگيرند. اما در اينجا ابهاماتي وجود دارد:
ا. اين شهر (ويرانه) در كجا قرار دارد؟ آيا چنين شهر يا ويرانهاي توسط جغرافيدانان و مراكز علمي و باستانشناسي معتبر مورد شناسايي قرار گرفته و نام و محل و خصوصيات آن رسماً ثبت شده است؟ در اين صورت آدرس آن را به ما هم بدهيد و بگوييد كدام مدارك، شواهد و قرائن محكم و خدشهناپذيري اثبات ميكند كه اين ويرانه، آثار بجاي مانده از همان شهري است كه هزاران سال پيش قومي لواطكار در آن زندگي ميكردند و طوفاني مهيب و وحشتناك نسل مردمش را از روي زمين كنده است؟ در اين آيه، قرآن از شهري سخن ميگويد كه آثار و ويرانههاي آن هنوز برجاست و مؤمنان بايد آن را ببينند و عبرت بگيرند، اما معلوم نيست كه اين شهر كجاست!؟ نه خود قرآن جاي آن را گفته است و نه باستانشناسان و جغرافيدانان اثري از آن كشف كردهاند. آري تاكنون آثار صدها شهر باستاني (متعلق به صدها يا هزاران سال پيش ) توسط باستانشناسان و جغرافيدانان كشف شده است، ولي در هيچ موردي دليل، سند يا مدرك محكم و معتبري نتوانسته (و نميتواند) اثبات كند كه مردم آن شهر به عمل لواط معتاد بودهاند و به هيچ وجه حاضر نبودند از اين عمل زشت دست بكشند و همين موجب نزول عذاب الهي بر آنان شده است. آنچه توسط باستانشناسان و كاوشگران كشف ميشود، استخوانهايي نيمهپوسيده در زير خروارها خاك و سنگ بعلاوه بعضي سكههاي رايج در آن دوران و ظروف فلزي و سفاليني است كه آنها استفاده ميكردند و گاهي نيز تعدادي نقاشي و كندهكاري كه بر روي ديوارهاي نيمه خراب به جا مانده است، همين و بس. و البته از روي همين يافتهها تا حدودي به بعضي از شرايط اجتماعي و اقتصادي و آداب و رسوم و عقايد آنها ـ در حد حدس و گمان ـ پي ميبرند، اما هرگز نشانه و قرينهاي يافته نشده و نميشود كه ثابت كند همه مردم آن شهر بدون استثناء لواط كار بودند. به هر حال منتظريم تا مسلمانان چنين شهري را به ما نشان دهند.
2. فرض كنيم چنين شهري پيدا شود. در اين صورت:
الف) بالاخره روزي فرا ميرسد كه آثار و نشانههاي اين شهر به كلي نابود و با خاك يكسان ميشود. آنگاه آيه مذكور كه ميگويد: «آثار و نشانههاي آن شهر هنوز بر جاست» خلاف واقع از آب درميآيد.
ب) اگر مؤمنان، در كنار آن شهر ويرانه، شهرها و آباديهايي را ببينند كه مردم آنها صدها سال است كه در گناه و فساد و ظلم و تجاوز شهره آفاقند اما عذابي بر آنها نازل نميشود، چگونه ميتوانند از ديدن آن ويرانه درس عبرت بگيرند؟ آيا در اين صورت به صحت و درستي آيات قرآن شك نخواهندكرد؟ آيا آنها با خود نخواهند گفت كه اگر داستانهاي قرآني (مانند داستان قوم نوح، عاد، ثمود و لوط ) واقعيت دارند، پس چرا در اين روزگار پرگناه و پرفساد، شاهد آن سيلها، طوفانها و بارانهاي مرگبار نيستيم اما در عوض هر روز شاهد سيلها، طوفانها و زلزلههايي هستيم كه هزاران مرد و زن و كودك و نوزاد بيگناه را يا به كام مرگ ميكشد و يا معلول و آواره و بدبخت ميكند؟
داستان لوط و همخوابی او با دخترانش هم که حقیقتا خواندنیست .
داستان حضرت لوط هفت بار (و تقريباً بصورت تكراري) در قرآن آمده است، اما در همه موارد، تنها سؤال لوط از قوم خود اين است كه چرا لواط ميكنيد ؟! به عبارت ديگر گويي لوط هيچ هشدار يا نصيحت ديگري براي آنها ندارد. آيا قوم لوط همه كارهايش درست بود و هيچ گناه و فساد و نقطه ضعفي نداشت جز اينكه مردانش با هم لواط ميكردند؟ آيا آنها قومي معتقد به خداي واحد و پيامبران و كتابهاي آسماني و حساب و كتاب روز قيامت و بهشت و جهنم بودند و به دستورات ديني و قواعد اخلاقي عمل ميكردند و فقط همين يک نقطه ضعف را داشتند؟ هرگز! زيرا اگر چنين بود در اين سطح مرتكب لواط نميشدند. اما در اين صورت، آيا بهتر نبود كه لوط به جاي گير دادن به يك جرم خاص (لواط كردن) به مسائل و مشكلات اصليتر، مهمتر و زيربناييتري ميپرداخت تا اين مشكل نيز به همراه مشكلات ديگر بطور طبيعي و ريشهاي حل شود؟
آيه 164 سوره نساء ميگويد:
… و پيامبراني [را نيز پيش از تو فرستادهايم] كه [داستان] آنها را بر تو بازگو نكردهايم …
طبق اين آيه پيامبراني بودهاند كه داستان آنها در قرآن نيامده است. اما آيا بهتر نبود به جاي اينكه داستان بعضي پيامبران چندين بار ـ آن هم به صورت تكراري ـ در قرآن بيايد، تكرارها حذف ميشد و به جاي آنها داستانهاي پيامبران ديگر هم ميآمد، تا مردم استفاده بيشتري از قرآن بكنند؟ اين نكته هنگامي مهمتر جلوه ميكند كه ميبينيم داستان بعضي پيامبران (مانند موسي) دهها بار و در اكثر موارد بصورتي تكراري در قرآن آمده است، اما به عنوان مثال اسمي از زرتشت پيامبر و داستان زندگي او و تعاليم نابش نيامده است. جالب اينجاست كه قرآن گاهي نام پيامبراني را ذكر ميكند كه نه در كتابهاي آسماني پيشين و يا منابع تاريخي كهن نامي از آنها آمده است و نه خود داستان زندگي آنها را بيان ميكند. به عنوان مثال آيه 85 سوره انبياء ميگويد:
و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل را [ياد كن] كه همه از شكيبايان بودند.
هيچكس نميداند «ذوالكفل » كه بوده، كجا بوده و چه كرده و چه پيامي براي قومش آورده است. قرآن نيز ماجرايي را به عنوان نمونه از او ذكر نكرده است تا بدانيم كه مصداق صبر و شكيبايي او در كجا بوده است.
اين شهر کجاست؟
در آيات 61 تا 75 سوره حجر، داستان قوم لوط بيان شده است. داستان به اينجا ختم ميشود كه شهر قوم لوط ويران و مردمش همه كشته ميشوند. آنگاه آيه 76 ميگويد:
و انها لسبيل مقيم، يعني: و [آثار] آن [شهر] بر سر راهي است كه بر جاي مانده است و بر سر راه كاروانيان قرار دارد
سپس در آيه 77 ميگويد:
ان في ذلك لآية للمؤمنين، يعني: بيگمان در آن براي مؤمنان عبرتي است
طبق آيات فوق، آثار و ويرانههاي آن شهر، هنوز بر جاي مانده و بر سر راه كاروانيان و مسافران است و آنها كه از كنار آن رد ميشوند، با نگاه به آثار و ويرانههاي شهر و به ياد آوردن داستان مردمش ـ كه دچار عذاب الهي شدند ـ بايد درس عبرت بگيرند. اما در اينجا ابهاماتي وجود دارد:
ا. اين شهر (ويرانه) در كجا قرار دارد؟ آيا چنين شهر يا ويرانهاي توسط جغرافيدانان و مراكز علمي و باستانشناسي معتبر مورد شناسايي قرار گرفته و نام و محل و خصوصيات آن رسماً ثبت شده است؟ در اين صورت آدرس آن را به ما هم بدهيد و بگوييد كدام مدارك، شواهد و قرائن محكم و خدشهناپذيري اثبات ميكند كه اين ويرانه، آثار بجاي مانده از همان شهري است كه هزاران سال پيش قومي لواطكار در آن زندگي ميكردند و طوفاني مهيب و وحشتناك نسل مردمش را از روي زمين كنده است؟ در اين آيه، قرآن از شهري سخن ميگويد كه آثار و ويرانههاي آن هنوز برجاست و مؤمنان بايد آن را ببينند و عبرت بگيرند، اما معلوم نيست كه اين شهر كجاست!؟ نه خود قرآن جاي آن را گفته است و نه باستانشناسان و جغرافيدانان اثري از آن كشف كردهاند. آري تاكنون آثار صدها شهر باستاني (متعلق به صدها يا هزاران سال پيش ) توسط باستانشناسان و جغرافيدانان كشف شده است، ولي در هيچ موردي دليل، سند يا مدرك محكم و معتبري نتوانسته (و نميتواند) اثبات كند كه مردم آن شهر به عمل لواط معتاد بودهاند و به هيچ وجه حاضر نبودند از اين عمل زشت دست بكشند و همين موجب نزول عذاب الهي بر آنان شده است. آنچه توسط باستانشناسان و كاوشگران كشف ميشود، استخوانهايي نيمهپوسيده در زير خروارها خاك و سنگ بعلاوه بعضي سكههاي رايج در آن دوران و ظروف فلزي و سفاليني است كه آنها استفاده ميكردند و گاهي نيز تعدادي نقاشي و كندهكاري كه بر روي ديوارهاي نيمه خراب به جا مانده است، همين و بس. و البته از روي همين يافتهها تا حدودي به بعضي از شرايط اجتماعي و اقتصادي و آداب و رسوم و عقايد آنها ـ در حد حدس و گمان ـ پي ميبرند، اما هرگز نشانه و قرينهاي يافته نشده و نميشود كه ثابت كند همه مردم آن شهر بدون استثناء لواط كار بودند. به هر حال منتظريم تا مسلمانان چنين شهري را به ما نشان دهند.
2. فرض كنيم چنين شهري پيدا شود. در اين صورت:
الف) بالاخره روزي فرا ميرسد كه آثار و نشانههاي اين شهر به كلي نابود و با خاك يكسان ميشود. آنگاه آيه مذكور كه ميگويد: «آثار و نشانههاي آن شهر هنوز بر جاست» خلاف واقع از آب درميآيد.
ب) اگر مؤمنان، در كنار آن شهر ويرانه، شهرها و آباديهايي را ببينند كه مردم آنها صدها سال است كه در گناه و فساد و ظلم و تجاوز شهره آفاقند اما عذابي بر آنها نازل نميشود، چگونه ميتوانند از ديدن آن ويرانه درس عبرت بگيرند؟ آيا در اين صورت به صحت و درستي آيات قرآن شك نخواهندكرد؟ آيا آنها با خود نخواهند گفت كه اگر داستانهاي قرآني (مانند داستان قوم نوح، عاد، ثمود و لوط ) واقعيت دارند، پس چرا در اين روزگار پرگناه و پرفساد، شاهد آن سيلها، طوفانها و بارانهاي مرگبار نيستيم اما در عوض هر روز شاهد سيلها، طوفانها و زلزلههايي هستيم كه هزاران مرد و زن و كودك و نوزاد بيگناه را يا به كام مرگ ميكشد و يا معلول و آواره و بدبخت ميكند؟
داستان لوط و همخوابی او با دخترانش هم که حقیقتا خواندنیست .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر