شیطان عاشق خدا بود ...
ولی این عشق یک طرفه بود ...
خدا عبادات شیطان رو نمی دید ...
چشمش به جلال و جبروت خودش بود ...
شیطان روز به روز در حسرت یک نگاه خدا لاغر تر و نحیف تر میشد ...
شیطان به این دلخوش بود که خدا حدأقل عاشق کسی نیست و فقط خود...شیفته است ...
تا یک روز خدا بلاخره شیطان رو دید! خدا با مهر همیشگی گفت : شیطان عزیزم ...
شیطان اشک شوق در چشمانش حلقه زد ... با صدای لرزان و گرفته شده از گریه و زاری شب قبل به چشمان خدا خیره شد . گفت : بلی سرورم ...
خدا ادامه داد : به آدم سجده کن
شیطان مات و مبهوت اول به خدا نگاه کرد و بعد به آدم ...
تو دلش دلهره ای عجیب بود . با خودش می گفت چی؟
ولی جرأت نداشت به زبان بیاورد
شیطان الآن فهمید که در محضر خدا فقط او تنها فرشته مقرب نیست ...
شیطان در محضر خدا ، کسی جز خدا رو نمی دید ...
الآن دوستان دوران کودکی هم بودن ...عزاییل ، میکاییل ، جبرییل و...
فرشتگان مقرب یکی یکی به خاک افتادن و به آدم سجده می کردند
شیطان یک گام عقب رفت و دوباره به چشمان خدا نگاه کرد !
خدا متوجه نگاه شیطان نشد چون داشت به بقیه فرشته ها درود می فرستاد
تا نگاهش در نگاه شیطان گره خورد . خدا با مهربانی همیشگی و لحنی دستورانه گفت : شیطان عزیزم شما هم سجده کن !
شیطان هنوزم بهت زده به چشمان خدا خیره شده بود یک گام عقب رفت !
خدا هم یک گام عقب رفت و روی تخت خودش نشست و به دسته تخت تکیه داد و با لحن دستورانه ای که دیگه نشانی از محبت نبود گفت : شیطان سجده کن !
شیطان بغ کرده بود و نگاهی به فرشتگان دیگر کرد که هنوزم در خاک ادم بی جان بودن
خدا نگاهی به ادم کرد و لبش را به لب ادم نزدیک کرد و لبش را بوسید ...
ادم زنده شد ...
شیطان بغضش به اشک تبدیل شد ...
خدا با لحن دستورانه ای که بوی خشم می داد گفت : شیطان می گویم سجده کن !
شیطان که صداش هنوزم می لرزید به ادم که داشت به خودش نگاه می کرد نگاه کرد و گفت : سرورم عاشقشی؟
خدا با لحن پیروز مندانه ای گفت : بله ...
- من جز شما به کسی سجده نمی کنم سرورم
فرشته ها که هنوزم در خاک آدم بودن زیر چشمی به شیطان نگاه کردن میکاییل که نزدیک ترین دوست شیطان بود و از عشق او به خدا خبر داشت ردای شکیل شیطان را کشید و زیر لب طوری که خدا نشنوه گفت : شیطان به خاک بیفت الآن عصبانیش می کنی !
شیطان یک گام عقب رفت ...
خدا که چیزی از چشمش مخفی نمی ماند فریاد زد : مـیـکایـیـل
همه ساکت شدن هیچ صدایی جز هق هق شیطان به گوش نمی رسید ادم هم از ترس خدا پشت تخت خدا رفت و نشست . فرشته ها از ترس خشم خدا دیگر حتی زیر چشمی شیطان را نگاه نمی کردند
خدا از تخت پایین امد و به شیطان قدم زنان نزدیک شد ... شیطان به پاهاش نگاه می کرد و هق هق می کرد دستانش را روی شانه شیطان گذاشت صورتشو به صورت شیطان نزدیک کرد و به چشمای شیطان که دیگر به چشمان خدا نگاه نمی کرد نگاه کرد با لحنی تهدید امیز گفت : می گویم سجده کن
شیطان گامی دیگر عقب رفت و گفت : سرورم ... سجده جز برای تو حرام است
خدا به شیطان پشت کرد و خیلی یواش گفت : از محضر من بیرونش بیندازید
کسی نمی جنبید ... خدا فریاد زد : می گویم بیندازیدش بیرون
عزراییل و جبرئیل زیر بال شیطان را گرفتند و به سمت درب خروجی می بردند .
شیطان فریاد زد ... سرورم کسی جز من حق ندارد عاشق شما باشد ... شما حق ندارید جز من عاشق کسی باشید من کاری می کنم عشق شما از چشم شما بیفتد ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برداشتی ازاد از خلقت ادم و رانده شدن شیطان از درگاه خدا
ولی این عشق یک طرفه بود ...
خدا عبادات شیطان رو نمی دید ...
چشمش به جلال و جبروت خودش بود ...
شیطان روز به روز در حسرت یک نگاه خدا لاغر تر و نحیف تر میشد ...
شیطان به این دلخوش بود که خدا حدأقل عاشق کسی نیست و فقط خود...شیفته است ...
تا یک روز خدا بلاخره شیطان رو دید! خدا با مهر همیشگی گفت : شیطان عزیزم ...
شیطان اشک شوق در چشمانش حلقه زد ... با صدای لرزان و گرفته شده از گریه و زاری شب قبل به چشمان خدا خیره شد . گفت : بلی سرورم ...
خدا ادامه داد : به آدم سجده کن
شیطان مات و مبهوت اول به خدا نگاه کرد و بعد به آدم ...
تو دلش دلهره ای عجیب بود . با خودش می گفت چی؟
ولی جرأت نداشت به زبان بیاورد
شیطان الآن فهمید که در محضر خدا فقط او تنها فرشته مقرب نیست ...
شیطان در محضر خدا ، کسی جز خدا رو نمی دید ...
الآن دوستان دوران کودکی هم بودن ...عزاییل ، میکاییل ، جبرییل و...
فرشتگان مقرب یکی یکی به خاک افتادن و به آدم سجده می کردند
شیطان یک گام عقب رفت و دوباره به چشمان خدا نگاه کرد !
خدا متوجه نگاه شیطان نشد چون داشت به بقیه فرشته ها درود می فرستاد
تا نگاهش در نگاه شیطان گره خورد . خدا با مهربانی همیشگی و لحنی دستورانه گفت : شیطان عزیزم شما هم سجده کن !
شیطان هنوزم بهت زده به چشمان خدا خیره شده بود یک گام عقب رفت !
خدا هم یک گام عقب رفت و روی تخت خودش نشست و به دسته تخت تکیه داد و با لحن دستورانه ای که دیگه نشانی از محبت نبود گفت : شیطان سجده کن !
شیطان بغ کرده بود و نگاهی به فرشتگان دیگر کرد که هنوزم در خاک ادم بی جان بودن
خدا نگاهی به ادم کرد و لبش را به لب ادم نزدیک کرد و لبش را بوسید ...
ادم زنده شد ...
شیطان بغضش به اشک تبدیل شد ...
خدا با لحن دستورانه ای که بوی خشم می داد گفت : شیطان می گویم سجده کن !
شیطان که صداش هنوزم می لرزید به ادم که داشت به خودش نگاه می کرد نگاه کرد و گفت : سرورم عاشقشی؟
خدا با لحن پیروز مندانه ای گفت : بله ...
- من جز شما به کسی سجده نمی کنم سرورم
فرشته ها که هنوزم در خاک آدم بودن زیر چشمی به شیطان نگاه کردن میکاییل که نزدیک ترین دوست شیطان بود و از عشق او به خدا خبر داشت ردای شکیل شیطان را کشید و زیر لب طوری که خدا نشنوه گفت : شیطان به خاک بیفت الآن عصبانیش می کنی !
شیطان یک گام عقب رفت ...
خدا که چیزی از چشمش مخفی نمی ماند فریاد زد : مـیـکایـیـل
همه ساکت شدن هیچ صدایی جز هق هق شیطان به گوش نمی رسید ادم هم از ترس خدا پشت تخت خدا رفت و نشست . فرشته ها از ترس خشم خدا دیگر حتی زیر چشمی شیطان را نگاه نمی کردند
خدا از تخت پایین امد و به شیطان قدم زنان نزدیک شد ... شیطان به پاهاش نگاه می کرد و هق هق می کرد دستانش را روی شانه شیطان گذاشت صورتشو به صورت شیطان نزدیک کرد و به چشمای شیطان که دیگر به چشمان خدا نگاه نمی کرد نگاه کرد با لحنی تهدید امیز گفت : می گویم سجده کن
شیطان گامی دیگر عقب رفت و گفت : سرورم ... سجده جز برای تو حرام است
خدا به شیطان پشت کرد و خیلی یواش گفت : از محضر من بیرونش بیندازید
کسی نمی جنبید ... خدا فریاد زد : می گویم بیندازیدش بیرون
عزراییل و جبرئیل زیر بال شیطان را گرفتند و به سمت درب خروجی می بردند .
شیطان فریاد زد ... سرورم کسی جز من حق ندارد عاشق شما باشد ... شما حق ندارید جز من عاشق کسی باشید من کاری می کنم عشق شما از چشم شما بیفتد ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برداشتی ازاد از خلقت ادم و رانده شدن شیطان از درگاه خدا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر